از قامت دلدار رخم شاد و جوان شد
با حسن و کمالش دل پژمرده عیان شد
بر ما اگرم گفت برو خانه نشین باش
با همت دل روح و روان همره آن شد
از دل ندهم شوق رخ غمزه ساقی
جان را بدهم در ره او وقت اذان شد
دلداده به دریا چرا ترس ز توفان
آواره از این راه کجا پیر مغان شد
گفتم به دلدار که عشقم ازلی بود
پابند به عشق در سفر عشق زمان شد
ما را گذری بود در آن وادی عشاق
دیدم همه را بر قدمش برگ خزان شد
با قافله عشق شدم همره یاران
چون تیر شدم راهی عشق سینه کمان شد
ناظم که به سر داشت هوای رخ معشوق
می گفت ز دوری تو حالم نگران شد
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 3
ستاره اسفندیاری 17 اسفند 1394 20:38
درود بر جناب خیر اندیش
زیبا سرودید
حسین خیراندیش 18 اسفند 1394 19:36
تشکر...
زهرا حسین زاده 19 اسفند 1394 12:16