سردی این تن من از غم جانان من است
شرح حال غم او با دل نالان من است
ما چه گوییم ز فراقت به دل خسته خود
یاد تو در دل ما همدم و هم خوان من است
صبح امید به ما جلوه نور تو دهد
آنکه با نور تو پیوست دل بریان من است
از وفای دل خود با تو سخن گفتم و بس
حکمتی بر دل ما عهد به پیمان من است
مهر تو در دل ما هر چه کند جلوه راز
عشق تو در دل ما محرم تابان من است
مرحمت شد ز نورت که به دل جلوه دهد
جلوه نور امید بر تن سامان من است
عقل در پرتو نور تو چه سان عاجز شد
محرم سر تو با تو دل شادان من است
نظر لطف تو بر ما نفس تازه ای داد
آنچه آمد به نظر عالم امکان من است
جان به جانان بدهم دادن جان ما را بس
آنچه ناظم به دلش گفت غم پنهان من است
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
زهرا حسین زاده 19 اسفند 1394 12:14