باد و باران شروع شد دل ما غمگین است
آب و خاک بر تن این غم زده ها سنگین است
شعر غمناک منو وقت غروب شب تار
هر دو بر مردم شهرم غرامت بین است
گرمای شصد درجه سوخته تن نخل به باغ
خرمای خشک کجا بر لب ما شیرین است
باغ گل نیست به شهرم که دهد جلوه به ما
یاد ما نیست چه رنگ بود گل که نام خوشش نسرین است
رفته شادی ز تن روح همه مردم ما
همه بر عاقبته زندگیشان بد بین است
خاک طوفان به راه است به مهمانی ما
تحفه اش ریگ برای همگی تظمین است
چاره ای نیست به جز صبر چه باید بکنیم
چشم ما بر کرم خالق مهر آیین است
ناظما هر چه بگویی سخنت بی اثر است
شعر بیهوده مگو وقتی که شهرت این است
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 14 خرداد 1395 21:43
درودها بزرگوار
طلعت خیاط پیشه 14 خرداد 1395 22:04
درود بر شما