بسته بر گیسوی تو شد این دل شبگیر ما
حلقه ی ابروی تو شد باعث دلگیر ما
بر کمان ابرویت دل بسته ام چون دل خوش است
آن کمند تیر و مژگان حلقه ی زنجیر ما
کی توانم دل کشم از حلقه ی زنجیر خود
این دل شوریده ما میکند تبخیر ما
دوش میگفتم سخن با بهترین دلدار خود
از قضا دانسته بود آن دل نواز پیر ما
با کمند تیر مژگان زیر چشمی میزند
تا کند خود را رها از ناله و تقصیر ما
گاه با ما میشود هم صحبت و هم راز من
در تماشای رخش افتاده بود تحریر ما
کی کنم خود را رها یک دم از آن خالق پسند
حالا که افتاده است در حلقه ی تدبیر ما
ناظما خواهید که باشید هم زمان و هم سخن
حرمت کس را مبر نا خوانده است تقدیر ما
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 4
معصومه عرفانی 15 تیر 1395 17:06
سلام استاد بسیار زیبا سرودید
حسین خیراندیش 16 تیر 1395 22:54
ممنون و متشکرم لطف نمودید
علیرضا خسروی 16 تیر 1395 10:02
درودها شاعر بزرگوار
حسین خیراندیش 16 تیر 1395 22:55
از محبت شما سپاس گذارم