من بدون تو ندارم کسی که راز کنم
سفره ی دل برای دگری باز کنم
تو امیدی برای دل من وقت غروب
نام تو ورد زبان است دل و بیدار کنم
چون رئوفی و رحیمی همان بنده نواز
غیر تو با دگری کی سخن آغاز کنم
بندگی را خودت آموختی به ما معبودا
شیوه بندگی را عامل دم ساز کنم
دوست دارم که شوم خاک در رحمت تو
آن زمان است که دل عقده خود باز کند
یا کریما عطش مهر تو در جان من است
از نظر دور نباشی خودم ابراز کنم
بر در خانه تو غیر ضعیفان کسی نیست
به مراد دل خود لحظه ای پرواز کنم
ناظما اینجا امید است مرو جای دگر
که کریمی به تو امشب نظر خاص کند
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5
نظر 2
علیرضا خسروی 20 تیر 1395 21:09
حسین خیراندیش 20 تیر 1395 23:16
دل از پاکی خود عشق میشناسد
صفای همت دل مینوازد
علیرضا تو در امواج عشقی
که عاشق راز عشق را میشناسد