درد دل من در شب تاریک نهان بود
وین دیده ی ما چشمه ی اب فوران بود
با اشک خودم ؛ راز دلم گفتم و رفتم
با دوست؛ نگفتم غم دل را؛ نگران بود
تنها شدم و با دل خود؛ تکیه به دیوار
دیوار از این تکیه ما؛هم به تکان بود
غمخوار نداشتم که غم دل بزداید
ای غم برو؛ خانه ی ویرانه جهان بود
عمری در این دار فنا ؛ ناله نمودم
هم ناله ی من؛ مرغ سحر وقت اذان بود
برما نداشت غیر عذاب؛ عالم فانی
این عالم فانی ؛ همان برگ خزان بود
ای دل بیا تا که شویم محرم دلدار
با محرم دل ؛ راز کنیم؛ راز همان بود
ما را نبود غیر از آن ؛ مرهمی بر دل
ناظم بگو درد دلت گرچه؛ فغان بود
تعداد آرا : 0 | مجموع امتیاز : 0 از 5