من افتادم به دریایی که پایانش ساحل نیست
به دریایی که میدانم پناهگاهی به عادل نیست
به موجش میروم هر دم از این موج و به آن موجش
نجات ما کجا باشد مراد دل حاصل نیست
همه دانند که این دنیا سرابی هست بی پایان
گمانم موج این دریا به چشم مرد غافل نیست
گهی طوفان به پا باشد گهی آرام میخوابد
ستم باشد برای کس امید در آن کامل نیست
به درد رنج و خود خواهی گرفتار گر کسی باشد
چنین مردی چه میداند عذاب سخت به جاهل نیست
به خود خواهان این عالم نصیحت بی اثر باشد
نصیحت یار خوبان است برای هر که شامل نیست
نصیحت را شنید آنکس که هم دانا و هوشیاری است
نه بر آن مرد بی احساس که آن را مهر در دل نیست
در این دنیای پر آشوب چه دیدم یا چه میبینم
یک کشتی نجاتی هست برای آن که باطل نیست
اگر ناظم رسد دستش به آن کشتی نجاتی هست
وگرنه غرق خواهد شد سخن دیگر واصل نیست
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
میرعبدالله بدر ( قریشی) 01 بهمن 1395 09:04
درود ها بر شما استاد گرامی
زیبا سرودید
قلمت سبز و نویسا
حسن جعفری 02 بهمن 1395 23:06