شهره شدیم از برکات ستم
چشم خدایان زمین کور شد
بر تن این شهرِ پُراز آبله
صافیِ ما وصله ی ناجور شد
سفره ی ماخالی و دلها پُراست
حرف عدالت شده جرمی بزرگ
برّه نبودیم که سازش کنیم
با سگ و با گله و چوپان و گرگ
جانِ پدر در گروِ نان شب
حاصلِ عمرش ،همه بر باد رفت
سوخته شد مهره ی اقبال او
قرعه به نامش که نیفتاد... رفت
مزرعه ی یاد پدر سبز شد
بعد پدر وارثِ دردش منم
اهل توافق ابداً نیستم
زخم عمیقیست به روی تنم
زخم من از دشمنِ بیگانه نیست
زخم من از خونِ پدر خوردن است
علتِ تدفینِ تنِ زنده ام
از عرقِ شرمِ پدر ..مردن است
در سر من فکرِ عقاب است وبس
خسته ام از پچ پچِ لالِ کلاغ !
قاعده ی صلحِ من اینگونه نیست
خواندنِ یاسین.. درِ گوشِ الاغ
فلسفه ی جنگ، مرامِ من است
جنگ برای عرقِ کارگر
شعله وراست آتش این دشمنی
تا که بسوزد طمع خشک وتر
مریم ناظمی
تعداد آرا : 7 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نقد 1
شهرام بذلی 06 امرداد 1399 09:00
آفرین برشما ..
حقیقتا بجز این اگر می بود ارزش هنری این اثر
کم رنگ تر میبود .
امروزه روز که سرودن و ساختن پر از تکرارو تکرارو
تکرار شده است .و پرداختن به خیل عظیمی از جامعه
را ادیبان فراموش نموده اند .این اثر لذت خوانش
و تفکر دیگری داشت ..سپاس