فصل گرمای غزلها سایه بان می خواهمت
از زمین و از زمانها آسمان می خواهمت
شاخه هایم دست کوچه باد پر پر می کند
بارها گفتم که هر شب باغبان می خواهمت
بارها پرسیده ام از شهر مجنون ها که من
توی دنیای جنون بی آشیان می خواهمت
درد را بر بند بند پیکرم آویختند
من تو را حتی به جای استخوان می خواهمت
فرض کن دریا بچرخد بر مدار موج ها
در تلاطم های دریا میزبان میخواهمت
خسته ام کاری بکن در باورم باران بگیر
من همان شعرم که یک وزنی روان می خواهمت
قصه ی ما از تلاطم های بی حد پر شده است
تو غزل می خواهی و من نغمه خوان می خواهمت
در " پرستش " راه عشاق تو را گم کرده ام
مثل آبادی که لرزیده است ، خان می خواهمت
پرستش مددی
۱۳۹۵.۰۷.۲۵
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 4
محمد جوکار 29 مهر 1395 02:23
در هجوم شعر دلتنگی ، پُرم از بغض تو
من ز گیسوی نگاهت ، ریسمان میخواهمت
پای دیوار جدایی ، بغض خیست میشوم
اشتیاق رفتن و یک نردبان میخواهمت
سهم من از با تو بودن ، بر زمین خوردن نبود
پله پله تا افق تا آسمان میخواهمت
زورقم جامانده تنها ، روی امواج خیال
در تلاطم های بی حد ، بادبان میخواهمت... بداهه
==============
درودها و آفرین ها مهربانو مددی عزیز
باز هم غزلی الهام برانگیز و ناب از قلم زیبایتان خواندم
رقص قلمتان ماندنی
پرستش مددی 29 مهر 1395 21:54
عرض ادب و احترام استاد بزرگوارم
درودتان باد بسیار زیبا همراهیم نمودید
سپاس بیکران از لطف شما و بداهه زیبایتان
پایدار باشید مهربان
حمیدرضا عبدلی 29 مهر 1395 20:39
با سلام بانو بسیار عالی
پرستش مددی 29 مهر 1395 21:56
عرض ادب بزرگوار
سپاسگزارم