بر من شبیه صاعقه باریدی
آتش زدی تمام وجودم را
بر روح من شراره زدی اما
آزرده ای تو بود و نبودم را
کرکس صفت زدی به دلم اما
شمعی شدم که آب شدم کم کم
از آدمیتی که دلم خون است
افتادم از کشاکش صدها غم
در بغض خویش غوطه ورم کردی
بغضی که بسته راه گلویم را
دنیای من تجسم خوبی هاست
دستان تو شکسته سبویم را
من انعکاس تابش مهتابم
خورشید را در آینه می فهمم
دریا و ماه و جنگل و کوهستان
باران و آسمان و زمین را هم
من در تب " پرستش " معشوقم
تو در هوای شوم تنفرها
من ساده ام شبیه دل دریا
تو مانده ای به روی تکبرها
پرستش مددی
۱۳۹۵.۱۰.۲۲
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
حسن جعفری 02 بهمن 1395 23:08