تک درختی سبز و دلتنگم که دور افتاده ام
سالها با هم نشینان جفت و جور افتاده ام
مثل قوی خسته ای در کنج دریاهای دور
از دهان باد لبریز غرور افتاده ام
گرچه می بینم خودم را زیر باران خیسِ خیس
از نگاه غرق احساس تو کور افتاده ام
هرکه آمد از دل من شاخه ای را کند و رفت
فکر می کردم که در راه عبور افتاده ام
شاخه هایم خُرد ، برگم زیر پای عابران
ریشه ام رنجیده و از چشم شور افتاده ام
سهم دنیای " پرستش " یک غزل آوارگی ست
نازنینا بی تو از قصر بلور افتاده ام
پرستش مددی
۱۳۹۶.۰۲.۱۴
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 5 از 5