ذوق شعرم آرزوی رقص باران کرده است
باغ احساس مرا در شعر پنهان کرده است
هرکه می فهمد مرا پرواز را فهمیده است
بال را هرچند از آئینه کتمان کرده است
راز پرواز کبوتر را به زنبق گفته است
بید سبزی که سر خود را پریشان کرده است
سروها اندوه جنگل را به باران داده اند
ابر غم دشت دل ما را بیابان کرده است
سهم من ازحضرت باران فقط دلدادگیست
این غزل را زخم چشمان تو گریان کرده است
چله را طی کرده ام در معبد اندام تو
تا "پرستش" آسمان را نذر انسان کرده است
پرستش مددی
۱۳۹۶.۰۶.۱۲
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
علی روح افزا 23 آبان 1396 21:44
درود بر شما
بسیار زیبا ..........