تو در من زندگی کن تا پر از احساس بارانم
بدون تو در این اندام بی بنیاد زندانم
خیالم را برقصان ، شاعر شب های شورم باش
شبیه موج بر اندام دریاها برقصانم
مرا در خویش حل کن ، نبض تصویر خیالم شو
که من زیباترین تصویر ، در تقدیرِ پنهانم
فقط اسطوره ها صبر از دل بابونه می گیرند
به طبع توتیا پُر کن رَگِ مژگان چشمانم
مرا ققنوس در خاکستر احساس گم می کرد
تو آوردی مرا از دور در عمق بیابانم
به هر شعری سفر کردم ترا آئینه تر دیدم
فقط احساس می فهمد روایت های عریانم
تو پَر ، وا می کنی پروانه ها در خویش می رقصند
تجلی کن تو در شعرم در آغوش زمستانم
بهارم باش ، یارم باش ، در من یک غزل وا کن
کنارم باش ، تا پائیز را در خود بخندانم
شب است و آسمان شعر مرا بر دوش می گیرد
پرستو زاده ای افتاده در شولای خوبانم
.
"پرستش" می کنم هرشب نگاه آشنایت را
که شاید آسمان را پای چشمانت ببارانم
پرستش مددی
۱۳۹۶.۱۰.۱۷
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
عبدالحمید بنی اسدی 20 دی 1396 02:25
پرستش می کنم هر شب نگاه اشنایت را
زیبا بود
قلمتان مانا
پرستش مددی 25 دی 1396 22:20
عرض ادب
سپاسگزارم