سرفرازی به بلندای جهان ای ایران
سربلندی نفس خسته ی دوران ایران
زادگاهی پر ادراک و ظهور
خواستگاهی همه تندیس غرور
وطنم آه چه سردی و غریب
سرزمینم چه صبوری و خموش
چه غریبانه به ما می نگری
سرزمینم بزن آهنگ سحرگاه خروش
سرزمین ، سرو زمین
شاید این جمع دو گل واژه ی سرو است و زمین
که وِ یِ آن به گذرگاه زمان افتادست
سرو سبزی به بلندای وطن
و زمینی به تن گستره ی خسته ی خاک
خسته از فاصله ها
بر زبانش گله ها ؛
که خزر گوهر من بود و کنون نیست که نیست
و شقایق جگر سوخته ام بود که هست
و هنر بال و پر محترمم بود که بود
کرکس و زاغ بر این بام نشستند و سپس
ساز مستانه ی آن سوزاندند
نفسش ببریدند
قلمش خشکاندند
قند شیرین لبانش بردند
پرنیان از قد و بالای وطن دزدیدند
به تنم جامه ی پشمین عرب پوشاندند
آری ای فرزندان
شادمانی پسر خوب ترم بود که نیست
تسلیت آن پسر نا خلفم بود که هست
صد هزاران فریاد
سال هایی تاریک
سرزمینی که فقط شخم زدند
هیچ کس دانه ی مهری ننشاند
هیچ کس جوهر عشقی نفشاند
هر که آمد تبری بر قد این سرو نشاند
هر که آمد قدمی از تن این خاک فروخت
باز با این احوال
زنده باد ایرانم
به امیدی که شود باز همان سروِ زمین
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 تیر 1399 10:58
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید