آرزو
خوش ترین لحظه های صبحگاهی بود آن روز
قطره های با طراوت
اشک های ابر رحمت در پی هم بی امان
می چکید از زیر بام آسمان
بانوایی دلنشین یکریز می بارید باران
محو آن بودم
که چگونه شستشو می یافت همه چیز
زیر دانه های مروارید غلطان
و دلم می خواست
که بسان ابرها می شد سرازیر
سیل اشک از دیدگانم
از کدورتهای جانکاه
و از گذار کج گرائی های دوران
کاش می شد
از فراز دور دست ابرها
نم نم موزون روح افزای باران
بر کویر سینه ها می گشت جاری
کلبه ی دلها همه از کینه می گردید عاری
کاش می شد
که پلیدی ها همه نابود می گردید از افکار انسان
من نمی دانم
همچنان باقی است تا کی
این سیاهی ها به این سو
وین کدورتها بدینسان؟
ابوالحسن انصاری الف.رها
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 6
معصومه عرفانی 01 امرداد 1395 10:55
سلام بسیار زیبا سرودید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 03 امرداد 1395 15:33
درود وسپاس
حسن کریمی 03 امرداد 1395 22:21
درود برشما جناب انصاری سروده سر شار از باور های پاک انسانی خواندیم ولذت بردیم
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 04 امرداد 1395 00:04
درود بی کران برشما بزرگوار .
سپاس ازحضور ارجمندتان.
حبیب رضایی رازلیقی 06 امرداد 1395 15:55
سلام استاد انصاری بسیار عالی سرودهاید
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 07 امرداد 1395 18:52
درود وسپاس