بامدادان
بامدادان هر روز
تا افق پلک گشاید
تا که خورشید زند لبخند و
نور جاری شود از چشمه ی چشم خورشید
وقتی از خواب شوم بیدار و
عزم کاری بکنم
عطر نمناک هوا می چکد از دامن باد
در هماندم دل من نور دگر گلبن دیگر طلبد
دل من می خواهد
گردخورشید محبت بدمد بر همه ی میهن من
بوی دلجوی صداقت بوزد گستره ی موطن من
من اگر هیچ ندارم غم نیست
چونکه در باغ محبت به سر آرم عمرم این کم نیست
فرض کن هیچ نبود حاصل من
ندمد غیر نشانی وفا بر دل من
تا به کی باید باشم نگران
نکند حادثه ایجاد شود
نکند خاطره بر باد رود.
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 9
محمد جوکار 25 شهریور 1395 23:17
درودتان باد جناب انصاری عزیز
و آفرین بر احساس سرشارتان
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 26 شهریور 1395 23:26
درودوسپاس بزرگوار
مهناز نصیرپور 29 شهریور 1395 15:59
درود بر شما عالی بود
تا به کی باید باشم نگران
نکند حادثه ایجاد شود
نکند خاطره بر باد رود.
حمیدرضا عبدلی 30 شهریور 1395 21:43
با سلام استاد عزیز بسیار زیبا
اله یار خادمیان 31 شهریور 1395 10:56
درود سلام بر شما معطر شدم از گل گلستان اندیشه ی شما گلستان وجودت خرم باد
پرستش مددی 02 مهر 1395 22:26
درود بر شما
کرم عرب عامری 04 مهر 1395 15:15
درود بر شما
محبوبه طاری دشتی 07 مهر 1395 11:39
درود
زیبا بود
رقص قلمتان جاری
محمد مولوی 06 امرداد 1399 16:19