نگاه کن که شبی وقتِ خواب، خواهم مُرد
غریب و بی کس و با اضطراب، خواهم مرد
سوأل های زیادی است در سَرَم، اما
شبیه متهمی، بی جواب، خواهم مرد
و بعد مثل غزل های نیمه کاره ی خود
و در برابرِ مُشتی عذاب، خواهم مرد
شبیه مرگ پلنگی به زیر مهتاب و
شبیه رقصِ تنی رو طناب، خواهم مرد
شبیه حضرت آدم، چقدر تنهایم!!
بدونِ حُور و بهشت و ثواب، خواهم مرد
غروب لحظه ی خوبی برای مُردن نیست
میانِ خَلقِ دو تا بیتِ ناب، خواهم مرد
تمام ثانیه ها را شمرده ام تا مرگ...
برای کُشتن خود، بی خشاب، خواهم مرد
همیشه مصرع آخِر، هوا کمی سرد است
شبیه کوه یخی، رویِ آب، خواهم مرد
اگرچه آخِر این داستان، غم انگیز است
دُرُست مثل خودم، بی نقاب، خواهم مرد
امیروحیدی
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 2
ابوالحسن انصاری (الف. رها) 13 امرداد 1395 00:07
علیرضا خسروی 13 امرداد 1395 15:39
درودها شاعر ارجمند