سید مصطفی سراب زاده

سید مصطفی سراب زاده

  https://www.linkedin.com/in/mostafa-sarabzadeh-627550116/?originalSubdomain=ir

آخرین اشعار

دفاتر شعر

آخرین نوشته ها

معرفی کنید

    لینک به آخرین اشعار :
    • لینک به دفاتر شعر:
    • لینک به پروفایل :
3 Stars

ریل آشنا

ارسال شده در تاریخ : 13 فروردین 1396 | شماره ثبت : H944893


(تقدیم به فرزانه جان و
بچه هایی که کنار ریل خانه می سازند اما فقط..........)

به انتظارت نشسته
چون نگهبانی در کف جاده
به زیر رشته هایی از سنگ های داغ
در تپش شوق یک رهرو
می ستاید شب خوابالود را
کیست..................؟؟
کیست که در سر من می کوبد خوشتر از خواب؟
چرا توقف کند قطار
........
ایستگاه اول کسی بیهوده ایستاده...

همکاری صبر و خیال خوش
که خیال خوشم قلم باشد و صبر یک روزنامه
فقط در دل جاده افتاده...
چرا توقف کند قطار؟
ایستگاه اول ریل خواب است و
.........
در خواب نگاهش به تو افتاده...


به انتظارت نشسته
بیچاره ریلی پشت آفتاب...
به شعاع دایره ی بردگی
لخت بر روی زمین می خورد تاب...
در بیداری تن داغش
بار دگر خواب کن باد را
شاید گیسوانت را بیابی...
لب پنجره هلاک است
ایستگاه دوم را قول
سر پیمان خود تو بیایی...
...............

به انتظارت نشسته
منی که صندلی جلو دارم...
اشکی به اشتباه بر جای من
می پرسد واگن چند؟
امروز دگر قطار شورانگیزی نیست
من و جاده ای که در بند دارم...
ریل خود می دود و تشنه است
در پس پنجره ی آن روز تو
من خیال مشام باد دارم...

آه...
با کدامیک قطار می شود رفت؟
وقتی ریل به ما سلام نمی گوید
یا سنگ ریزه هایی که دگر
هوای کوچ کردن دارند
..............
به انتظارت نشسته
و تو...
جای دگری
..............
شهر قطارها چه ساکت است
و من...
چه خواب آلود
می نگرم به اجتماع بی جان جاده
...............

داد می زند یک واژه ی غریب
آشناییمان پشت ایستگاهی گم شده...
خط عوض می شود و
غریبه ای به عشق نام می دهد
آشناییمان در یک صبحانه سیر شده...
............
به انتظارت نشسته
و می گوید...
باز کن ، باز کن
نیمه شب ها هوایی دارم
سنگ می گوید و به شیشه می زند
سوت می کشد و می رود
صدایش چهار ضربه می زند
................

از میان پلک های نیمه باز
تصویری روان می شود...
همچو دانه ای که می شکند نور را
در هوا...
بی صدا سبکبال می شود...
...................
سر قطار بر نمی گردد به عقب
باز کن، باز کن
میان بازوان من اشکی خام می شود...
..........


به انتظارت نشسته
از شبی به محرمی
بی لباسی که برده ست ...)
باز کن پنجره را
باز کن...

.........
آشناییمان گرسنست ...)


نویسنده: سید مصطفی سراب زاده

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 174 نفر 235 بار خواندند
حسین حاجی آقا (15 /01/ 1396)   | سید مصطفی سراب زاده (16 /01/ 1396)   | مریم موسوی (17 /01/ 1396)   | زیبا آصفی (آمین) (23 /01/ 1396)   |
رای برای این شعر
مریم موسوی (17 /01/ 1396)  
تعداد آرا :1

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا
تولد اعضا