فردای نبودنت در افکارم کیف و کوله پشتی احساسم را برداشتم وبه جاده های دلتنگی زدم̒
اول از آن احساس باتو بودن را برداشتم و مانند کفشی به پایم کردم وتا می توانستم از تو واین حس تنهایی باتو دور شدم.
بعد از آن نگاه گرم و لطیفت رااز کیف به بیرون رها کردم و تا ابد با آن و از آن سیر شدم̒
چند ساعتی گذشت شب شدتنها خاطرات نوازشهایت برایم باقی مانده بود.
..............
فرهاد گنجیه
تعداد آرا : 1 | مجموع امتیاز : 3 از 5
نظر 2
فرزانه اختری 25 اسفند 1395 05:14
باسلام خواندم زیبا بود.
فرهاد گنجیه 25 اسفند 1395 11:24
بسیار متشکر و سپاسگذارم دوست ارجمندم