سروش های عاشورایی
سروش 11
دیگر انگار یک نفر هم نیست
سقّا رفته
قاسم رفته
اکبر هم نیست
اصغر هم نیست
دیگر یک جنگاور هم نیست
سرلشکر، آن بالا، قرآن می خواند
به تحیّر می نگرند
کودکان و زنان.
سروش 12
دست ها! بی وفا چرا شده اید؟!
از تن من جدا چرا شده اید؟!
مشک را، می توان به دندان بُرد(؟!)
سروش 13
دست هایم به حیله بستی، تیر!
کاش بر قلب می نشستی، تیر!
تا دلم را، نمی شکستی، تیر!
آتشت را چرا به مشک زدی؟(!)
سروش 14
بازتاب نبی
تشنه آتش به جان، به رزم آمد
مدتی از حماسه اش که گذشت
آیه آیه جدا شد و افتاد
پُر گلِ... پُر گلابِ محمدی شد دشت
عشق آشفته سوی بزم آمد
کمکم می کنید؟
ورقی جا نمانَد!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 19 امرداد 1401 09:09
درود و سلام موفق و مانا باشید
حافظ کریمی 20 امرداد 1401 16:12
درود هاااا
احسنت
محمد علی رضا پور 20 امرداد 1401 18:28
سلام ها و درودها و سپاس ها یتان بزرگواران