سروش های تالاب نیلوفر آبی
سروش 35
گفت: دریاچه می کشم این جا
پرسیدیم:
نقش هر یک ما؟
خاک یا آب یا علف یا برگ؟
گفت: فرقی نمی کنند اینها
هرچه هستی درون نقشت باش!
سروش 36
شب(-) نرفته بله می آید او
آفتاب آمد و نیامد او
آخر ای بامرام! باید او...
باز هم بگذریم(؟! /! /.)
شعر سروش:
گونه ای کوتاه از شعر پیشرو (آمیخته ای از شعر سنتی و شعر نو) با پایانی متفاوت و برجسته.
سروش های دریاچه ی نیلوفر
سروش 37
آمد و جلوه ای نشان داد و
جلوه هایی به عاشقان داد و
یک نشانی، از آسمان داد و
جلوی چشم عاشقان، جان داد.
سروش 38
در نگاه نسیم رازی هست
در علف شعر دلنوازی هست
نیست بی بار، حضرت نیزار
در دلش راز دلگدازی هست
و قضاوت چقدر راحت بود!
سروش 39
خاطر آب را بغل کردیم
خاک را گلشن غزل کردیم
هرچه زنبور را گرفتیم و
وارد کندوی محل کردیم
جورچین، آخرش چه چیز مگر
تا شود کاسه ی عسل، کم داشت؟!
سروش 40
با غزل، با سروش، با نفسی
می توانی به داد من برسی
بهترین! غیرِ یادِ تو، چه کسی
یادِ من می کند؟
تابستان 1401
طَرَبستان، بابلعشق
تالاب نیلوفر آبی
محمدعلی رضاپور
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 08 بهمن 1401 21:28
سلام ودرود
جواد مهدی پور 09 بهمن 1401 16:43
درود بر شما جناب استاد رضاپور گرامی
زیباااست
عالی سرودید
بهره بردم از سروش های قشنگتان
محمد علی رضا پور 10 بهمن 1401 13:15
سلام ها و درودها و سپاس ها یتان بزرگواران