(غزلی قدیمی از این کمین:)
دلم نذر شبی روشن که مهمان حرم باشم
به حسّی نغز و پردیسی، برِ صاحب کرم باشم
کبوترهای ذکرم را دهم پر، هرچه بالا تر
به شادی طی کنم انوار و، دور از فکر غم باشم
از این مسجد به آن مسجد، مِی اندر مِی زنم هر دم
خمارِ جلوه ی مستی سرایَش دم به دم باشم
ضریح، ای بوسه ی برجسته، ای عین تغزّل، هم اتاق گل!
بیا در دامِ لب یک شب که همدرد قلم باشم
کنارت لحظه ای مستی می ارزد بر همه هستی
به شوقِ خلسه ای، فارغ ز بود و هم عدم باشم
از این جا: دوردست غم، از این بیغوله ی ماتم
به یادت باز نالیدم که بی بال و قدم باشم
شهابِ گنبدت لبخندِ پر مهرِ سپهر است و
نخواه ای مهربان! دور از تو اشکِ پشتِ هم باشم
سلام آقا! صدایم کن که بی دل می شوم هر شب
دلم نذر شبی روشن که مهمان حرم باشم.
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 خرداد 1402 09:09
.مانا باشید و شاعر