در شب مهتاب !
بیا که پنجره باز است در شب مهتاب
و دل به راز و نیاز است در شب مهتاب
به چنگ مطرب عشقت به پرده پرده ی دل
نوا و نغمه ی ساز است در شب مهتاب
چگونه با تو بگویم سخن که بسته مرا
زبانِ راز و نیاز است در شب مهتاب
بیا که این دلِ تنگم ز بیقراری ها
همیشه در تک و تاز است در شب مهتاب
چو گیسوان بلندت که تا کمر گاهست
حدیث عشق دراز است در شب مهتاب
زبان شکوه ی خود را چگونه بگشایم
که دل به سوز و گداز است در شب مهتاب
چه واژه های نگفته بر این لبان خموش
درون پرده ی راز است در شب مهتاب
هنوز چشم تو وان ابروان کجرفتار
به غمزه بر سرِ ناز است در شب مهتاب
در این هوای پر از جذبه ی سحر گاهی
بیا که وقت نماز است در شب مهتاب
شفق به مشرق امید کن نظر که ز لطف
درِ بهشت فراز است در شب مهتاب
غزل از - مجید شفق
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5