از سر سکوت، نوشتاری بر بستری از مصحف روان می گردد که هر چه ز آن عافیت خواهی ،
تورا بیش می افزاید و هَرچه تنگی دل آری ، فراخ می گشاید .
آنچه می خوانی تمحیدیه ایست، تو در توی ذهنی که بُرون را مُراودانه می اَنگارد وُ
_زندگی را به شعر زیبنده . هر روز گار به شعر خوب عجین بودن از نُعَمآتی است در طلوع،
که به فرآخور آفرینش ادبی مَر مَرا می انجامد وُ گریز زآن مباد که ِ چُون تو خواهی چُون شود .
بقول کامل انسان چونین به ختم کلام :
مطا عِنت زِ فلک را حِلاوتی به مَشآم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 5
امیر عاجلو 13 دی 1399 14:41
درود بر شما
پژمان خلیلی 13 دی 1399 17:31
https://www.facebook.com/pezhman.khalili1
پژمان خلیلی 13 دی 1399 17:34
با دست بازو دلی خوش نیوش اَرکُنی خوش است
ایمان تمام دار و ُ بیاموز/[دل گِروُ] شَوی ،خوش است
بازار را فروگذار، / رُو / هِجر ِعاشقانه شُو ،
تدبیر هر کس و ناکس شدن، چه؟ ، بی اَمان خوش است !
من/
- ناگزیرِ هستیِ یک مُلک ِ مآلکانه ندان!
اُحواله هَر نَشد وُ نآشدن ،نِمی شُدن ، خوش است
پژمان خلیلی 13 دی 1399 17:38
می چکد بر در و دیوارِ زمان سیر صعودات زین پس
که عطا می شود ات بنده بند ی نشوی ، آزادی
پژمان خلیلی 13 دی 1399 17:59
غرق شدنی که متولد می کند
در ذاتش غریقی نیست
ناجی بودن بر قایق شکسته
تولد هرزباره ای نیست؟
عُصیان کَشان، نقطه را ، بر سیطره ای سطرها می گُمارند
_ نقطه گذاران ِ قَهار دیدن کمتر