3 Stars
پژمان خلیلی

می شنویی

ارسال شده در تاریخ : 20 بهمن 1399 | شماره ثبت : H9414863

خوب دقت می کنی، من با توام
و فضاابعادی معبودی به خود گرفته
و گنجشکان در تهران آواز می خوانند
من تابحال آواز پرندگان را در تهران نشنیده ام
خوب گوش کنی /می شنویی

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 72 نفر 144 بار خواندند
امیر عاجلو (20 /11/ 1399)   | محمدعلی سلیمانی مقدم (20 /11/ 1399)   | محمد مولوی (21 /11/ 1399)   | ولی اله بایبوردی (21 /11/ 1399)   | پژمان خلیلی (21 /11/ 1399)   | امیرحسین علامیان (23 /11/ 1399)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (20 /11/ 1399)  امیرحسین علامیان (23 /11/ 1399)  پژمان خلیلی (09 /02/ 1400)  
تعداد آرا :3


نظر 3

  • امیر عاجلو   20 بهمن 1399 20:41

    سلام ودرود rose  rose  rose

  • پژمان خلیلی   22 بهمن 1399 19:44

    Thomas Hardy(1840-1928)

    The Man He Killed

    “Had he and I but met

    By some old ancient inn,

    We should have sat us down to wet

    Right many a nipperkin!



    “But ranged as infantry,

    And staring face to face,

    I shot at him as he at me,

    And killed him in his place.



    “I shot him dead because_

    Because he was my foe,

    Just so: my foe of course he was;

    That’s clear enough; although



    “He thought he’d ‘list , perhaps,

    Off-hand like_ just as I_

    Was out of work_ had sold his traps_

    No other reason why.



    “Yes; quaint and curious war is!

    You shoot a fellow down

    You’d treat if met where any bar is,

    Or help to half-a-crown.”



    انسانی را که او کشت

    "اگر من و او،هر جای دیگری به هم برمی خوردیم

    -نزدیک یک مهمانخانه ی قدیمی و سنتی-

    کنارهم می نشستیم و از دستِ هم

    پیاله می گرفتیم و لبی تر می کردیم.



    "امّا سرباز پیاده ای بودیم- روی در روی هم-

    من تیری به سوی او شلیک کردم

    در همان آن، که او به سوی من

    و درجا او را کشتم.



    او را کشتم زیرا_

    زیرا دشمن من بود،

    همین جوری: البته که دشمن من بود،

    همین دلیل کافی ست، هرچند



    فکر می کرد که چون دستش خالی بود، شاید،

    باید داوطلب می شد- مثل خودم-

    کار نداشت- دار و ندارش را فروخته بود-

    هیچ دلیل دیگری نداشت.



    "بله، جنگ چیزی ست عجایب الغرایب!

    همنوعی را نقش بر زمین می کنی و می کشی

    در حالی که اگر دَم ِ کافه ای او را می دیدی

    درجا، یکی-دو پیاله ای مهمانش می کردی

  • پژمان خلیلی   22 بهمن 1399 19:53

    متن این شعر از زبان راوی اوّل شخصی است که دارد ماجرای شرکت خود در جنگ و کشتن انسانی را بیان می کند؛ ولی عنوان آن از زاویه ی سوم شخص به این حادثه نگاه می کند. شاعر برای برجسته کردن حادثه ای که اتفاق افتاده است، ابتدا با عنوانی مانند تیتر روزنامه ها، از دیدِ مردم به ظاهر قضیه نگاه می کند. افرادی که در خطّ مقدم جبهه ی جنگ نیستند، اغلب، چیزی را با واژه های «جنگ» و «جنایت» محکوم می کنند که ظاهر جنگ است آن گونه که خودشان می فهمند یا دیگران برایشان تحلیل کرده اند. مردم خیلی ساده می گویند: «سربازی سربازی را کُشت؛» و یا «انسانی انسانی را کُشت.» امّا، شاعر ظاهر قضیه را هم با تغییر ترتیب قرار گرفتن کلمات در جمله، از حالت رایج به حالتی غیرمتداول، پیچیده تر می کند. (یعنی قضاوت به این آسانی ها هم نیست!) شاعر می گوید: «انسانی را که او کُشت» این جمله برخلاف جملاتی که ورد زبان مردم است، جمله ی کاملی نیست، حتی آخرش علامت تعجب ندارد. بخش کامل کننده ی این جمله ی ناقص می تواند به این صورت به آن اضافه شود: «انسانی را که او کُشت، هر کسی می توانست باشد، مگر این که خودش زودتر کشته می شد.» هنر شاعر در این است که لازم نیست با این همه کلمه و یا حرّافی حرفش را بزند. ولی، آیا شما فکر می کنید که او غیر از این را می خواست بگوید؟ او با آوردن مفعول جمله ای معلوم به ابتدای آن و با تأکید روی آن به این روش، اوّلین قربانی جنگ را که کسی است که جانش را از دست داده معرفی می کند. قربانی دوم جنگ که فاعل فعل ِ «کشتن» است بلافاصله بعد از آن در جمله می آید.

    شعر از زبان سرباز پیاده و ساده ای می گوید که: اگر با سربازی که در جنگ و در میدان نبرد رودر روی او ایستاده و به سویش شلیک کرده بود، در جای دیگری برخورد می کرد، به جای گلوله، می توانست او را یک لیوان نوشیدنی مهمان کند. از زاویه ی دید سربازی که در مرکز جنگ قرار دارد، می توان جنگ و تلفات جانی و روحی آن را مستندتر نمایش داد. این شعر با شعار سروکار ندارد. نه می گوید که جنگ حق است، ونه شعارِ «نباید کُشت» در آن است. جنگ واقعیتی است که هست. چه کار می شود کرد؟ همه، در شعار، طرفدار صلح اند؛ ولی کو صلح؟ درست است که همه از وقوع و وجود جنگ ناراحت اند، ولی مگر وجدان همین سربازی که مماس با جنگ زندگی می کند و می میرد این طور نیست؟

    این شعر در پنج بند ارائه شده است. در بند اوّل انگار سرباز دارد مدام می گوید «ای کاش!» در بند دوم بدون تعارف می گوید «مجبور شدم.» در بند سوم برای این که کارش را توجیه کند، می گوید «زیرا_) ولی مِن و مِن می کند، برای این که خودش هم نمی داند برای قانع کردن خودش چه دلیلی بیاورد. (آدم برای قانع کردن دیگران می تواند دلیلی را سرهم کند، طوری که آنها قبول کنند و حق را به او بدهند، و بگویند که واقعاً چاره ای نداشتی جز این که او را بکشی. امّا آدمی که وجدانش خودِ او را هم مقصر می داند به این زودیها و سادگی ها قانع نمی شود.) سرباز جوری می گوید که یقین دارد که آن سرباز دشمن اش بوده که باعث می شود، وجدان خودش هم به دشمن بودن او شکّ کند. خودش طاقت نمی آورد و با گفتن «هر چند» به این نکته فکر می کند که شاید این به اصطلاح دشمن، مانندِ خودِ او، از سر نداری و ناچاری داوطلب شده است که بجنگد. آن چه را که با حدس و گمان در مورد آن سرباز می گوید، در موردِ خودِ او به یقین می توان گفت که درست است- یعنی از بیکاری و نداری مجبور شده است به ارتش ملحق شود. اگر او هم با چنین دلایلی به نیروی دشمن پیوسته باشد، پس باید گفت که این دو به علّت هم سرنوشت بودن، به دوست بیش تر شباهت دارند تا به دشمن. در بند پنجم، یعنی بند آخر، این سرباز سعی می کند واقعیت غیر قابل شناخت جنگ را تعریف کند. جنگ عجیب و غریب است برای این که آدم خودش دست به کارهایی می زند که از خودش تعجب می کند؛ کارهایی که در زندگی عادّی هرگز نمی خواست و یا نمی توانست انجام بدهد. در شرایط عادِی، کشتن یک انسان کاری است که آدم فکرش را نمی کند که از عهده اش بربیاید؛ ولی وقتی که آدم درگیر جنگ می شود، برای نجات خودش، به همان سادگی یی که می تواند با تعارف یک لیوان نوشیدنی برای خودش دوست پیدا کند، می تواند با یک توجیه ساده کسی را دشمن ِ خود بداند بی آنکه خودش برای خودش دشمن تراشی کرده باشد؛ و او را بکُشد، بی آنکه واقعاً خواسته باشد.

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا