می آیدوُ می گویم با تو !
زَجر کده ای بَرگانی را کهِ
گَرگ آشام در افسانه ای تَگرگ
می رُوزَند
_تا
_روزه غافل کنند از پوزه
شب تَلاقی جام
به دار آویخته می شود
دهکده! .
دهکده
فرمان به خاطر بسپار،
دره های پاییز همیشه ماتِ چَشم نمی باشندوُ
_ نفوذِ نگاه وُ قلبهای تسخیری
چیزیست کهِ – تنها چیزیست ، که مآنده ای
انسان !
هر چند به تبدیل
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 30 بهمن 1399 20:29
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید