نمیدانم چه میخواهم
نمیدانم چه کم دارم
نمیدانم چرا در سینه هامان عشق نیست
چرا موجی برون شیشه های روشنایی نیست
چرا چیزی که میخواهم نمییابم
چرا چشمم دگر آن روشنایی را نمیبیند
چرا حرفم به معنای تکلم نیست
نمیدانم چه کم کردم در این شهر
به دنبال چه چیزی میروم اخر ؟؟ نمیدانم
به مرز دانش و علم و غزلخوانی
به معراج گل حسرت
به دیوار در از نادانشیها
به شبهای شکوه ماه و اخترها
به زنجیر غم و اندوه
نمیدانم چه میخواهم
نمیدانم چه بنویسم
نمیدانم چه کردم من
در این دنیای پهناور
در این گرداب کثرت
در این دریای رحمت
نمیدانم چه میگفتم ،
بدانم لحظه ها بگذشت
روز رفته هرگز بر نخواهد گشت
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 11
امیر عاجلو 26 آذر 1400 23:36
لطیف و دلنشین
محسن جوزچی 27 آذر 1400 11:31
درود بیکران جناب عاجلو
محمد خسروی فرد 27 آذر 1400 01:46
درود بر شما
زیباست
محسن جوزچی 27 آذر 1400 11:32
درود بر شما جناب خسروی فر
از همراهی تان سپاسگزارم
پرشنگ صوفی زاده 27 آذر 1400 11:15
محسن جوزچی 27 آذر 1400 11:34
بانو پرشنگ درود بر شما
امیر وحدتی 27 آذر 1400 23:15
و روز رفته هرگز بر نخواهد گشت.
بسیار زیبا و دلرباست.
سبز باشید و توانا.
????????????????????????
محسن جوزچی 28 آذر 1400 12:13
درود بر شما جناب وحدتی بزرگوار
از اینکه مرا میخوانید بسیار سپاسگزارم
حسن مصطفایی دهنوی 29 آذر 1400 07:01
درودها بر شما استاد
بسیار زیبا و دلنشین سروده اید
قلمتان نویسا، موفق باشید
محسن جوزچی 30 آذر 1400 02:17
درود جناب دهنوی بزرگوار
از همراهی همیشگی جنابعالی صمیمانه سپاسگزارم