- لیست اشعار
- موضوع
- عمومی
تولد اعضا
-
شعر ایران تولدتان را صمیمانه تبریک می گوید
-
جعفر لاهوتی آذر
در01 /03/ 1348 -
فرزاد کاکاوند
در01 /03/ 1365 -
الهه دهقان
در01 /03/ 1364 -
علیا کوثیا
در01 /03/ 1395 -
مروت خیری
در01 /03/ 1362 -
samaneh nouri
در01 /03/ 1362 -
بهروز بجروانی
در01 /03/ 1399 -
سحر غزانی
در01 /03/ 1399 -
محمدباقر انصاری دزفولی
در01 /03/ 1400 -
فاطمه عسگرپور
در01 /03/ 1400 -
مجید کرم دل
در01 /03/ 1400 -
مریم محبوب
در01 /03/ 1348 -
محمدشفیع دریانورد
در01 /03/ 1365 -
شیدا شهبازی
در01 /03/ 1355 -
شهلا مظفری
در01 /03/ 1367 -
لیلا طیبی
در01 /03/ 1369 -
جواد خاشعی
در01 /03/ 1358
لعنت به تو و عشق تو و وعده ی مایت لعنت به منه بیشرف مانده به پایت لعنت به گذرعشق و وعده هایت لعنت به دل منه بی شرف مانده به پایت...
ادامه شعربا سلا م وادب و احترام قطعه شعری در تقدیر و تشکر از استاد صادق و شاگرد گرامیشان علی آقا که بدون هیچ منت و ادعائی علم خود را به علم آموزان تعلیم میدهند هردو عزیز اهل اصفهان هستند و طالبان علوم غریبه...
ادامه شعر«جلّاد» خروس دهکده را سر بریده این جلّاد مؤذنی که نباشد بر آورد فریاد به تیغ کینه خزان کرده خرمن ما را به وقت شام سیه داده خرمنی بر باد به حنجره شده خاموش بانگ حق خواهی گلو گرفته چو بغضش نمی...
ادامه شعرکاش بدانیم و بدانیم که ندانیم وهم بود دانش و ما هیچ ندانیم زود رو ز این ارابه ی مغرور باتلاق و سیه چاله گهی تور هر فهم تو از طالع دنیا یک ماهی بود میان دریا این جمع تمام ماهیان را نیست به قیاس و بس ...
ادامه شعرآیین عشق هرلحظه دوست داشتنت است تو یک رسم وفاداری ده...
ادامه شعر«تلخیِ شیرین» بیاد چشمه ی شیرین ، شدم من آن فرهاد نشد که ساغر دل پُر ز باده شد بیداد ندیم کوه و سرم گشته تیشه باکی نیست ز سوز دل که بر آرم ز سینه ام فریاد میان جام دلم باده ای ز شیرین است دلی ...
ادامه شعربیاید یوسفِ زهرا جهان این سان نمی ماند غم و رنج و محن بر عالمِ احزان نمی ماند شبِ تارِ جهان با مقدمش یکدم سحر گردد شبِ دیجورِ ظلمانی چنان جریان نمی ماند بهارِ گلشنِ هستی بیا گلشن خزان گشته است ت...
ادامه شعرآسمانی پر ز غم را گر نباشد صبر ، چیست آغوش بازی چون پر تاطاووس نیست تا نباشد هیچ عمل را درک نیست عکسالعمل را آسمانی سبز چیست...
ادامه شعردیشب ابری بود خوابم دست در دستِ خیالت مست و همپای نگاهت خواب می دیدم که با تو در تهِ باغی بلورین لابلایِ لاله هایی سرخ و زیبا شادمان، در پیچ و تابم غرق در آمال بودم لایق خورشیدِ بخت و اخترِ اقبال بود...
ادامه شعربنام خدا (پدر آسمانی) " پدر " در بینِ ما دُرِّ گران بود غم و رنجَش ولی، از ما نهان بود تمامِ "دلخوشی هایش" هماره به فرزند و عیال و خانمان بود به غایت " آرزوهای " بلندش "رفاهِ خانواده" ، در ج...
ادامه شعر#رباعی - شماره ۱۲۵ جریان سخن اینک که سخن به ذهن تو جریان یافت تصویر تخیلی به شعرت جان یافت بگشای تو دفتری جدید و بنویس چون دفتر شعر دیگری پایان یافت #مهدی_رستگاری ششم بهمن سال یکهزار و چهارصد و د...
ادامه شعربیا تا یه جور دیگه عاشق بشیم نه تو مال من شو٬ نه من مال تو! نه تو دائما دست و پامو ببند! نه من هی بچینم پر و بالتو! بیا تا یه جور دیگه عاشق بشیم! که هرکی بره توو خیال خودش- که بیداریامونو قسم...
ادامه شعربسمه المهیمن ظَهَرَالْفَسَادُ فِی الْبَرِّ والْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُمْ بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ(روم-۴۱) چشم انداز ویرانی شب آمد و دلخسته از وضعیت...
ادامه شعرزندگی تنها غم است عمر شادی ها کم است ای خداوندم چرا درد عالم با من است دوستم یارم نبود یافتم او دشمن است وسوسم شیطان نکرد آنکه کردش آدم است آنچه هستش خاطرم آن غم و بازم غم است در دلم یا ماتم است یا که...
ادامه شعرآنچنان میخواهمت ارام جان ترس دارم همچو خود اید کلامی برزبان بگذریم اینکه مرا تحقیر کنی با هرزبان ترس من اینگونه است از دل وجان که بیازارم تورا میان لحن وبیان من که در فن بیان استاد خطابم میکنند این و...
ادامه شعردل در نگاهش دارم یارا چشم در خال سیاهش دارم یارا مبهوت ومس چشم در نگاهش دارم یارا هجرا ن ز انتظار ش دارم یارا یارمن گیسوی سیه داشت ابروانی کشیدو قدی ریم...
ادامه شعربسمه اللطیف دلاور عشق دوباره روز پدر آمد و ز راه رسید شعاع نور محبت به هر کرانه دمید نسیم عشق که در خویش بوی جان دارد برآمد از نفس غیب و در زمانه وزید هزار شکر که این نقش روحبخش پدر به یمن صولت مرد...
ادامه شعر" پدر " پدرای تنه ستبر بلوط ای بوی غلیظ التیام ای به دور ازفربگی درانحصار ای ترازوی میزان انکسار دستهایت ترنم شلاق اغیار ای ناخدای روزهای رهگذر... ای به هم تنیده گازمانیای درکنارآبشار ای ماندنی تر...
ادامه شعرانار ترک خورده لبخند خداست بر روی شاخه..... دکتر سجاد فرهمند
ادامه شعربرف انبوهی روی دامن صحرا نشست خاری سر برآورد و گُلی در خود شکست
ادامه شعر