تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
محمود فتحی

از حکیمی پرسیدن ای عالم بزرگوار چگونه به وعده ی بهشت فروشان اعتمادکنیم فرمودزمانی که پرنده گان به شاخه اعتماد ندارند چگونه میتوان به وعده های نسیه فروشان بهشت اعتماد باید کرد دل نوشت فاتح اصفهانی...

ادامه شعر
علی معصومی

جاده حیران پیله کن پنجره سمت خیابانت را تازه کن جلوه خورشید درخشانت را پرده را پس بزن و با همه زیبائی ساده کن دیدن گلچهره خندانت را زنبقی را به سر دوش تو خواهد رویاند شانه کن خرمن موهای پریشانت را...

ادامه شعر
مهدی سیدحسینی

در آبادی اگر دیدی کسی خوشحال و خندان نیست مصمّم هم به دیدار کسی با چشم گریان نیست نمی گوید سخن از خاطرات کودکی با تو و یا در فکر دعوت از پرستوهای مهمان نیست نمک بر زخم او هرگز نباید زد , به این خا...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«دل عاشق» ساقی تو امشب پُر کن این جام دلم را روشن نما شام سیاه منزلم را شاید که شام تار آخر باشد امشب بر هم بزن با باده این خاک و گِلم را در بند زندان می شود دل نیمه ی شب با باده ات آسان نما ...

ادامه شعر
علی معصومی

آویز محاله پیش تو برگردم ای عشق به نابودی کشیدی هستی ام را شراب خون دل دادی که خوردم به اوج خود رساندی مستی ام را رفیق جرم تو من بودم اما نگویی با کسی هم دستی ام را بکش بالاسر از بالا بلندان ط...

ادامه شعر
حسین وصال پور

آمد فقط سربه سرم گذاشت و رفت تیری میان بال و پرم گذاشت و رفت جایی گیر کرده بود گلوی پر بغضش تنها مرا در خطرم گذاشت و رفت آن ماه که در برکه ی دلم می رقصید تاریک شد و بی اثرم گذاشت و رفت انگار نس...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه اللطیف #رباعی -شماره ۱۴ دریای غم غم در دل من شده است چون دریایی من کشتی سرگشته غم پیمایی توفان غریبی است به پا در دریا از حسرت و اشتیاق و از شیدایی #مهدی_رستگاری بیست و سوم مرداد سال یکهزار و ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«جنگ باطل» وقتی که خدا هست ، ز دین صحبت بیجاست ظلمی که به جان می خریم از ماست که بر ماست دین شاخه و برگیست که گر ریشه نباشد پژمردگی و زردی آنها همه پیداست هر یک به صراطی و مسیری پِیِ نورند آن...

ادامه شعر
سانیا علی نژاد

دال محبوب، شاعر مطلوب دوران گشته‌ای بهر درد عاشقان گویی تو درمان گشته‌ای در میان آسمان، در لای ستارگان بدان تو شدی ماه جماعت، تو درخشان گشته‌ای او که بوده که برایش گفته‌ای شعر و غزل؟ از کدامین عطر گ...

ادامه شعر
سیاوش دریابار

عشق شبی در زد و رفت خورده مگیر از تب من باده بجوی از لب من مست مشو که غافلی سر نهان من ز من عهد بیاورم دمی باده زنم دمادمی مست نیم که عاقلم عاقل جان من ز من گفت شبی به شب پری نور تو چون می‌گذری می...

ادامه شعر
مجید محمدی

از کنارم می روی باشد برو ای بی وفا می روی باشد برو، تو بی صدای بی صدا یک زمانی می رسد دستم ببوسی نازنین التماسم تو کنی اما نبخشم من تو را تا صدایم میزنی من نشنوم ای مهربان در دلت تا هلهله باشد نبا...

ادامه شعر
امین مقدس

<<حصارِ سرخ>> برای تک گُلِ من، خانه می‌شود قلبم بهشت و منزلِ دردانه می‌شود قلبم حصارِ سرخِ مرا سبز می‌کنی با بذر بپاش دانه که گلخانه می‌شود قلبم شرارِ مِهرِ تو چون در دلم شده پیدا برای ...

ادامه شعر
محمدهادی صادقی

«باز باران با ترانه» باز باران با ترانه اشک و آهی بیش نیست کودک دیروز باران در دلش جز ریش نیست هر چه بدبختی ست می بارد ز طاق آسمان فکر او آشفته باشد عاقبت اندیش نیست گوهر باران نمی بارد به بام ...

ادامه شعر
حفیظ (بستا) پور حفیظ

از جنگ چشمان تو سالم برنمی‌گردم سردار بی‌فتحی که بی تو وارث دردم در سرزمینم یک نفر حتی شبیهت نیست بیهوده در مردم به دنبال تو می‌گردم پشتم به تو بوده ؛نه اینکه در گریزم من!! حس کرده بودم که تو کوهی!تکی...

ادامه شعر
علی معصومی

که نبود شده ام مثل تماشای غروبی که نبود ساحلی گمشده در قایق چوبی که نبود مثل امواج رها گشته دریای شمال تب گرمای پر از هرم جنوبی که نبود شده ام مثل حبابی که تمنا بکند چشمه را زیر گل و لای رسوبی که ...

ادامه شعر
یاسر قادری

بر دلبسته ی مجنون رواست خوابی کمتر افتاده در دام را نباید رنج و عذابی کمتر قاعده بر این است،بسوزی در آتش عشق آتشفشان فوران را،چگونه به مذابی کمتر؟ مرحبا،نشست تیر عشقت بر سینه زخمی من جانی نمانده، ...

ادامه شعر
محمود فتحی

دراین دنیای وانفسادلی بی غم نباشد نشانی از کرامات بنی آدم نباشد به هرجا چشم بگشودم تمام شهر زندان است چه بوی کفر می آید دلی محرم نباشد برای یک زندگی معمولی نه کاخی نه بوستانی بایک قرص نان جوین ...

ادامه شعر
مصیب اسکندری

آن لحظه که رفته ای و در اذهان است تاریک ترین دقیقه در دوران است گفتی غزلی سروده تا برگردم آنقدر نیامدی که یک دیوان است خندیدی و از برم خرامان رفتی غم بعد تو در وجود من مهمان است تا کی به رهت چشم بد...

ادامه شعر
امین مقدس

<<قاری>> دلم از پاقدمت شاد و بهاری شده‌ است خانهٔ عشق، پُر از بزمِ قناری شده است عاقبت لانهٔ گنجشک‌ و کبوتر شده‌ بذر بذرِ حسّم به تو اکنون چه چناری شده است پرده را پس زده خورشید، تو را ...

ادامه شعر
مهدی رستگاری

بسمه المهیمن قطار فراری اینک قطار زندگی ما که در راه است در سیر خود گرم فراری نابدلخواه است خوابند جمع اندکی اما به بیداری آشفته است آرامش آن کس که آگاه است صدها بلای آشکارا و نهانی در این خط سیر ن...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا