که نبود
شده ام مثل تماشای غروبی که نبود
ساحلی گمشده در قایق چوبی که نبود
مثل امواج رها گشته دریای شمال
تب گرمای پر از هرم جنوبی که نبود
شده ام مثل حبابی که تمنا بکند
چشمه را زیر گل و لای رسوبی که نبود
مثل سنجاقک چسبیده به انگشت خدا
در هوای گل روییده به جوبی که نبود
چه قَدَر خاطر بی حوصله شیون دارد!
به سر وعده همراهی خوبی که نبود
گفته بودم بیایی و مجالی بشود
تا غم و غصه ای از سینه بروبی که نبود
♤♤♤
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 29 فروردین 1403 11:08
سلام ودرود