تولد اعضا
همایش
محل تبلیغ آثار فرهنگی شما
سید مصطفی سامع

سـاقـی فــرخ لقــا مـــی ز میـــــســتان برد جام و صراحی به کف طرف گلستان برد مطرب خوش نغمه خوان بزم شعف ساز کرد دف و ربــابش کــنــــار نــی ز نیســتان برد چهـــچـــه زنان بلبلان بــر سر شاخ س...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

شدست موسم گل گشته نوبهار امروز بیا وخرگه زنیم طرف جویبار امروز نشاط و شادی وعشرت بود به طرف چمن نوای بلبل و قمری به شاخسار امروز بزن به تار مغنی بساز نغمه عشق زمان زمان سرور است و غم کنار امروز ...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

ساقـیا بــرخیــز جــــام مـــــی بیاور از ثــــواب تاکشم سر مست گـــــــردم زان می گلگون ناب ای مغنی نغــمه شــــــادی بیـــــــا آغـــــاز کن مطــــــــربا چنـــگی بزن برتار و تنبور ورباب دور دور...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

صبحدم دیدم گلستان در گلستان منتظر بهررخسار گل خورشید تابان منتظر ازسرِ سروِ سهی آمد به گوشم نغمه ها عندلیب و قمری و کبکِ خرامان منتظر سبزه وگل دشت وصحرا وچمن اندرچمن لاله و یاس و شقایق غنچه خندان ...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

طبع خواهد کند ، وصف ماه منیر شیر شاه نجف قهرمان دلیر لیک قاصر بود از صفاتش زبان شمه ی را شنو از شهی بی نظیر ساقی تشنگان چون شنید ‌آن زمان نالۀ العطش از صغیران امیر نزد شاه شهید آمد و با ادب خوا...

ادامه شعر
سید مصطفی سامع

حمد بی حد مر خدای خالق حی قدیر کو بود یکتا و رحمن و رحیمِ بی نظیر ماجرایی گویمت ای مؤمن نیکو خصال از حسین بن علی فزند شیر لایزال اینچنین سلمان روایت می کند این ماجرا گفت روزی در مدینه در کنار ب...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« طریق درد » خدا ، از درد اگر بیچاره مان کرد چو آن ایوب (ع)، دردم را چنان کرد همان دردی ، که اول بـر من آمد خدا ، کی دردم از پیکر برون کرد غبار غـم ، د...

ادامه شعر
حسین یوسفی رزین

آری آرش درّه های خفته را بیدار کرد دشمن خوابیده را وی ناگهان بیزار کرد داد پیغامی که ایران سرزمین گردهاست با چنین گردان نامی کس توان پیکار کرد؟ بیوراسبان زمان افتاد یکسر از نفس اهرمن ها و بد اندی...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« صحبت جاوید » یاران هنـر فـردی من ، بـی ثمـر افتد از بسکه تصادف بُوَد، آن بی اثـر افتد بُـبریده شود از دَم شمشـیر تصادف گـر پای تحول ، به دَم ا...

ادامه شعر
حسن  مصطفایی دهنوی

« رهبر عقبی » ای رهبر عقبی ، نظرت بر خطب1 افتد تا این دل وابسته به تو ، در طلب افتد ای قافله سالار ، ره منزل عقبـی مگذار از این قافله ات ، کس ع...

ادامه شعر
جواد  جهانی فرح آبادی

کاشکی من واسه اون چشمای تو می شداز یک قصه تازه بگم می شد از اوایل زندگی مون واسه تو یه قصه ساده بگم تو که خوب میدونستی که من تاتو رو دارم دیگه غم ندارم وقتی که باشی کنار خنده هام تا تو هستی حتی ماتم ن...

ادامه شعر
غلامرضا انعامی

سرزمین آریا (۲) سرزمین کوروش و نوشین روان و آریا مهد شیران و دلیران است و بس نام آشنا در سپاهان از هنر بینی دلا بس جلوه ها دل برد نقش جهان هر عاشق شوریده را ارگ بم افسانه ای گوید ز د...

ادامه شعر
غلامرضا انعامی

سرزمین کوروش و نوشین روان و آریا مهد شیران و دلیران است و بس نام آشنا رود جیحون و سمرقند و بخارای کهن ملک خوارزم و به گرجستان همه شور و نوا هم به شهر مرو و بلخ و کابل از ایران نشان هم ...

ادامه شعر
مهدی سیدحسینی

کوچه ها پر شده از عطر دل انگیز بهار بلبلان مست و غزلنوش به فتوای نگار آسمان می نگرد از سر نیکی به زمین دشت بابونه شده خرّم از اندیشه ی یار می زند نم نم باران به دل خشک کویر با طراوت شده ریحان و در...

ادامه شعر
علی احمدی

امروز که جان می دهم از بهر تو ای دوست چون یوسف گمگشته به کنعان خبرت نیست هر لحظه و هر نقطه ، به هر کیفیّت و حال دنبال تو ام ، گر چه که دانم اثرت نیست رفتی و جهانم شده چون شام سیَه تار آخر زِ چه رو ن...

ادامه شعر
محمود گندم کار

دختر گلپا با  توام!    ای دختر ایران کودک  عیلامی ی    انشان از کدامین دوره می آیی؟! دختر   زیبای    جاویدان در هزاران سال  خورشیدی دور از آن غارتگر ،این دستان غافل   از   ویرانگری  بودی فارغ   از...

ادامه شعر
منوچهر فتیان پور

امروز بسرم هوای دیدن تو سر زده بود آمدی از پشت پنجره نگریستی رفتی بس حرف شنیدی دیدم چهره زیبای تو پریشان شده بود مگر درخاموشی شب بی وجودت می توان ازکوچه های تنگ وترش لحظه ای شاد و بی تو دل آر...

ادامه شعر
فرزانه محمدپور

در معدنی و تنها چون سنگ آهنی سخت  من خود تو را کشیدم در سرنوشت نابود با صبر و سوختن ها ذاتت که آهنی بود چون تابلوی تختی در گوش جاده بنمود یک متن سرد و بی روح بر روی سینه ات بود آن هم عبور ممنوع بر...

ادامه شعر
سیدحسن نبی پور

بوسه ازکنج لبانت لاجرم کار من است من به هر کس ندهم بوسه ، که این کار حرام است من به حکم شرع نویسم ز رخ و ز رخسارت به‌جز آن نیست روا هر آنچه گیرم ز رخت بوسه در شرع حرام است و در ان شکی نیست ...

ادامه شعر
علی احمدی

ترسم این درد که از عشقت به دل افتاده است آنقَدَر دیر بیایی تو که درمان گردد آتشی را که بر افروخته ای در جانم در نبود تو شود سرد و سپس جان گردد عشق عصیان گر من بنده اسیرت شده ام خواهد این دل که به ز...

ادامه شعر
ورود به بخش اعضا