سنگ خارا را زبان گفتگو با جان شیدا نیست
نا سزاواران محنت را هوای خنده پیدا نیست
سرفرازی های زیبا عشرتان را درد هستی کُشت
عاشقان را خون عشقی در رگ احساس والا نیست
آنکه پشتیبان غم های جوانان بود زا...

غرق خون شد دیده ای دل دود آهی بر نخاست
عشقبازی بر نیامد مرد راهی بر نخاست
این مسلمانی به کفرستان برید ای عاشقان
بانگ‌یارب یاربی از خانقاهی بر نخاست
دست بر دامان عشق آرید ای صاحبدلان
از میان مهرخا...

یکی دیوانه می سازی که خلقی را بخندانی
بنازم این سیاست را که فرجامش نمی دانی
به راهی می زنی آهی که شوری در جهان افتد
به زلفت می دهی تابی که صد حلقه بشورانی
تماشا می کنی حیران نقاب از چهره برگیری
...

زن

درد را آغوش مهری می کند درمان

زخم را تیمار دستی می نهد مرهم

مرد را پیمان معشوقی است بر گردن

زن چه گویم آفرینش با تمام لطف و زیبایی

از وجودش مادری می سازد و معشوقه ای عاشق

کان نصیب کودک خو...

فراغت جُستم از مستی به هشیاری بیاویزم
لب لعل بُتان بوسم به ذوق باده برخیزم
طریق عاشقان هرگز به قول مفتیان بستن !
نشاید بر منار دین قبای زهد آویزم !
من از کفر سر زلف تو دینداری گرو بردم
کنون با فتنه ...