نمی بینی غم و انبوه که از چشمم سرازیر است
نمی بینی نشان بد که در پیشانی ما بود
به هرجا سر زدم هر دم،غم از بالین خود روید
نمی بینم گلی خوش بو،
که در این ملک،فقط جایه غم و تیغ است
نمی بینی
نمیدانم
شاید هم نمیخواهی ببینی
اشک مادر را،
برای آن دو فرزندی که بر بشقاب خالی باز نشسته
و هیچی نیز نمی گویند
نمی بینی،
نمیخواهی ببینی ظلم ظالم را
تو اصلا دل نداری دوست
و این هنجاره نا هنجار
طنه من را گدازان میکند هردم
و دیگر هیچ...!!!
..عارف رجب زاده(خُرم زاد)..
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 5 از 5
نظر 1
محمد مولوی 10 اسفند 1399 00:41
تولدتان مبارک