کاش می شد عشق را معنا کنی...
قفل قلب خود به رویم وا کنی...
.
زیر گرد و خاک قلبت ماندهام...
منتظر ماندم به رویم "ها" کنی...
.
کاش می شد با صدایی دلنشین...
صحبت از عشق و وفا با ما کنی...
.
کاش با حرفی حدیثی صحبتی...
در دلم آرامشی بر پا کنی...
.
بر سر سجاده ات وقت دعا...
یادی از این عاشق شیدا کنی...
.
ای همان بغض نشسته در گلو...
می شود بند از گلویم وا کنی؟...
.
کاش با جادوی دست ماهرت...
چون مسیحا مرده را احیا کنی...
.
می شود قلبم هزاران تکه کاش...
شیشه ی بشکسته را پیدا کنی...
.
کاش یک روز آن نگاه خیره را...
در میان خاطراتم جا کنی...
.
می کشم ناز دو چشمان تو را...
می شود رخت سفر را تا کنی؟...
.
کاش می شد با نگاهت مهربان...
یک نظر بر حال این تنها کنی...
.
در ته فنجان فالت آمدم...
کاش با یک معجزه غوغا کنی...
تعداد آرا : 5 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
مرتضی دولت ابادی 18 اردیبهشت 1399 19:53
گرامی مهربانو درود. طبع روان قریحه ی خوبی دارید. بی گمان
با مطالعه ی بیشتر و پشتکار بی وقفه مجموعه شعرهای
کهکشانی در انتظار شما خواهد بود. موفق باشید.