شب ها با سکوت هم اتاقم...
هم بستر با خیال...
در آغوش می کشم هر چه رویا را...
در تاریکی محض چشم به راه قطره ای خواب...
پلک میزنم؛...
تصویر آشنای چشمانت را به سقف اتاق میبینم...
غلت میزنم؛...
بازوانت منتظرم نشسته اند...
به دستانت خیره مانده موهای پریشانم...
پرانده خواب از سرم پژواک صدایت...
تو نیستی و شبیخون زده خیالت به اتاق کوچک افکارم...
من و این سکوت؛...
تنها آوارههای این اتاقیم...
که غرق در مرداب نگاهت،...
به رویاها چنگ می زنیم...
میترسم از وَلْوَلِه ها...
می ترسد از هَمْهَمِه ها...
هر دو میترسیم از ظلمت شب...
که امیدش به روشنایی نیست...
متجاوز را که جز طغیان توقع نیست...
در بزن...
چنان که چهار ستون خیالت بلرزد...
بیا و محکم در آغوشمان بگیر...
شاید که در حریم آغوشت...
بغضِ سکوت شکست...
رویا به باور نشست...
بیا...
که یلدا شده این شب ز حجم خواب و خیال...
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 05 خرداد 1399 10:09
!درود
طارق خراسانی 05 خرداد 1399 10:20
سلام و درود
بسیار زیباست
در پناه خدا
کرم عرب عامری 05 خرداد 1399 10:29
درودها گرامی
علی معصومی 05 خرداد 1399 13:09
درود بر بانو هاشمی ارجمند
◇◇◇◇
"به رویاها چنگ می زنیم"
مینا یارعلی زاده 05 خرداد 1399 13:44
درود بانو عاشقانه ی زیبایی ست
کرم عرب عامری 06 خرداد 1399 10:40
درودتان گرامی آفرین