خوشه انگور/حبه ای از آن کندم/هنوز می لرزد

▣ خوشه ی انگور
حبه ای از آن کندم
هنوز می لرزد .
ـ هایکو/(؟)

ـ پی نوشت :
١ ـ آیا این لرزش ، روایتگر جنبه های #فنا و زوال خوشه یِ انگور است یا دارد بقای خوشه را به تماشا می کشاند ؟! ـ
٢ - گفته اند هر چه #بقا در چیزی می بینی به همان قدر متوجه جنبه هایِ زوال و فنای آن نمی شوی . ـ
٣ - حبّه جزئی از خوشه است ؛ توجه به جزء ، راوی را از توجه به کُل بازنداشته .
۴- گویا عبارت «هنوز می لرزد» ، از کنده شدن حبّه بیش تر به چشم می آید . انگار لرزیدن باید با قیدِ زمانیِ «هنوز» ، فهم شود . ـ
۵- گفته اند این که نباشیم ، شکل دیگری از بودن است ... و گویا لرزیدنِ خوشه به نوعی شکلِ دیگری از بودن حبّه یِ کنده شده را به نمایش گذاشته است
۶ - #یدالله_رویایی در کتابِ #هفتاد_سنگ_قبر می گوید : همیشه آن که می‌رود کمی از ما را / با خویش می‌بَرَد / کمی از خود را، زائر / با من بگذار
٧ - #خواجه_نصیر_طوسی : فنا ، مکلف به پراکندگی اجزاست نه عدم مطلق .
٨ - شاید این جمله ی #بورخس زبان حال خوشه یِ انگور باشد : مرگ ، بی وقفه مرا غارت می کند ...
٩ - #قرآن : الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ و َالْحَیاة : در تفسیر این آیه گفته اند : #موت هم مثل #حیات ، خلق شده و مخلوق است! ... موت بر حیات تقدم دارد! و مرگ و زندگی در هم تنیده اند و حیات از شکم مرگ بیرون کشیده می شود!
١۰ - در تحلیل فیلم #زیر_درخت_هلو اثر #ایرج_طهماسب ، نوشته اند که این فیلم ، مرگ را که پیچیده ترین مساله ی هستی است ، در یک تابلو نقاشی رمانتیک عامیانه و یک توفان خلاصه کرده! ... و مرگِ حبّه ، چقدر آسان در لرز خوشه به تصویر کشیده شده است! ... هر چند که به قولِ #مولوی : از جمادی مُردم و نامی شدم/وز نما مُردم به حیوان بَرزدم/مُردم از حیوانی و آدم شدم/پس چه ترسم کی ز مُردن کم شدم؟! ... گفته اند : مولانا شرط رسیدن به مرتبه ی بالاتر را مردن در مرتبه ی فعلی می داند نه در توسعه ی حیات حیوانی و نه در یک زندگی مرگ زدوده ... و حبه می رود که در دهانِ چیننده ، مرتبه ای بالاتر را تجربه کند ! -
١١ - #تاگور در کتاب پرندگانِ آواره نوشته است : چشمه‌یِ مرگ ، آب راکد زندگی را به جنبش در می‌آورد! ... -
١٢ - #ساموئل_بکت در کتاب مورفی می نویسد : بشر یک چاه است با دو سطل. یکی پایین می‌رود تا پُر شود ، دیگری بالا می‌آید تا خالی شود ... و به قول #سعدی : هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّحِ ذات .
١٣ - گفته اند : تنها مار می داند/ پوست که بیندازی/از همیشه کهنه تری !... -
١۴ - گفته اند : همه چیز در گذرست ؛ به هیچ چیز دل نبند ، حتی به همین جمله ... و حالا هم حبه ی کنده شده در گذر است و هم حبه هایِ لرزان در خوشه ... -
١۵ - #فرزاد_پور_خوشبخت : در رمان «هزار تو» اثر «روب گری یه» ، یک جهان بینی کُلّی وجود دارد که می گوید این آدم ها نیستند که مُهمّند بلکه اثرهایی که آدم ها می گذارند مهم است ... و شاید بتوان گفت حضور آن حبّه ی کنده شده در مقایسه با لرزشی که از رفتنش ایجاد کرد آن قدرها مهم نبود . ـ
١۶ - #اگوست_کنت : مردگان بر زندگان حکومت می کنند . این یعنی میراث گذشته بر ما حاکم است ... و «هنوز» حبّه یِ کنده شده ، جمعِ حبّه هایِ در خوشه را می لرزاند و بر آن ها حکومت می کند !
١٧ - گفته اند : #جبّاریت ، زود #پیر می شود ... و جبّاریتِ خوشه از لرزهای آن پیداست ؛ لرزهایی که به مرور آن را از خوشگی خواهند انداخت ...
#احمد آذرکمان ـ هفتم تیر ٩٩

کاربرانی که این نوشته را خواندند
این نوشته را 171 نفر 253 بار خواندند
لیلا سعیدی (08 /04/ 1399)   | محمد مولوی (08 /04/ 1399)   | شهرام بذلی (20 /04/ 1399)   | محمد عالمی (25 /04/ 1399)   | جمشید اسماعیلی (04 /05/ 1399)   |

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا