خیال سرکشی داشتم ولی در اینجا
سرانجامش سرب داغ است
هر کسی که سینه سپر کرده است
زبانی سرخ دارم و سری سبز
ایستاده ام در چهارراه سرسبز
از گلوله مستقیم نمی ترسم ولی در اینجا
از گلوله سرگردان می ترسم
من آنارژیست نیستم قسم می خورم
از خوردن باتوم بی هوا به کمرم می ترسم
بوته های شعرم را تازه کاشتم
سر از خاک بیرون زده و سری سبز دارد
من آدم سیاسی نیستم ولی در اینجا
خیال می کنم در درونم
انقلابی به وقوع پیوسته است
#محمد_مولوی
بقول اقبال لاهوری:
من از بود و نبود خود خموشم
اگر گویم که هستم خود پرستم
ولیکن این نوای ساده کیست
کسی در سینه می گوید که هستم
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 15 آبان 1401 14:35
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محمد مولوی 15 آبان 1401 20:32
درود و سپاسگزارم جناب عاجلو لطف دارید