3 Stars

مـنظـومـۀ گـرگ و لـک لـک (مـثنـوی)

ارسال شده در تاریخ : 17 تیر 1402 | شماره ثبت : H9425529

دیــد گـرگـی را ســر راه ؛ لــک‌لــکـی
نـالــه ســر مــیـداد ، انــدک انــدکـی

ســر فــرود آورد سـویـش نـاامــیــد
چنـد قـدم گامـی نـهاد بـر او رسـیـد

رفــت جـلــو از او شــود جـویـای او
ماجـرایـت چـیست ؟ ای درّنـده خـو

از چه مـینالـی چنین با سـوز و آه ؟
مـشکلـی پـیش آمـده ای زا به راه ؟

بــا دلـی انــدوهــبـار و پــر مــلال ..
سر تـکان دادش چـنان آشفـتـه حال

گـفـت : بـودم در کـمـیـن و انـتــظار
چــاق و چـلّــه بــرّه‌ای کـردم شــکار

تـکّـه تـکّـه کـردم و خــوردم ، وَلــو :
اسـتـخوانـش ناگـهان گیـر کـرد گلـو

حــال شـدی آگـاه زیـن احــوال مـن
چـاره انـدیـشـی بـکـن بـر حـال مـن

با نـوک بـال و پَـرَش خـارانـد مـلاج
یـافـت لـک‌لـک راهِ درمــان و عــلاج

گفت به گـرگ دارم دوتا شـرطِ کمک
اوّلـی : وارد شـو بـی دوز و کـلـک ..

دوّمی : قـول ده ز چـالـش وارهـی ؛
در اِزایـش مـزد و پـاداشــم دهـی ..

بـر لـبِ پـرتـگاه و از بـیـم سـقـوط !
او پذیرفت بی‌درنـگ قول و شـروط

گـفـت لـک‌لـک پـوزه را وا کُـن عمـود
بـر دهـان ، مــنـقــار مـن گـردد ورود

بـی مـحـابـا بـر دهـانـت رفـت سـرم
اســتــخــوان را از گــلــو در آورم ..

بـا تـلاش و کـوشـش و زور و تــوان
از گـلـوی گـرگ در آمــد اسـتـخـوان

پـوزه هـمـراه زبان ، جـنبـانـد به لـب
زوزه‌ای ؛؛ ســر داده ، از روی طــرب

پیش گذاشت پا را و بی‌چون و چرا
رفـت و گفـت لک لک ای پـنجـه طلا

پس کنـون بر جَـرح ، دوایی یـافـتی
حـال کزیـن بـغرنـج ، رهایی یـافـتی

مـاهِ بـخـت تـابـیـد بـر تـو تـیـره روز
قول‌وشرط‌ووعده پابرجاست‌هنوز ؟

مـن بـکـردم ، کـارِ از دسـت آمـده ..
مــزد و پــاداش مــرا ، اکـنـون بــده

پـوزخـنـدی زد بر او گـرگ از غـرور !
گفت: نباش پررو و گستاخ و جسور

وانگهی؛ پاداش تو این است کنون :
" جان سالـم از دهـان بـردی بـرون "

بـس خـوشـایـنـد بـود مـیانِ مـاجـرا
عـهــد ، وفـا کـردم نـبـلـعـیـدم تـو را

بود دهانـم دورِ حـلقـت چـون طناب
زان خلاص یافتی،گشتیم بی‌حساب

زین وقاحت ؛ آنچنان جا خورده بود
بی درنگ ، لک‌لک دو بالش را گشـود

پر زد و تـرک کرد محل و دور شدش
نـاسـزا مـیـداد و دشـنام بـر خـودش

نکـته دارد داستان ؛ آن هم نخست :
در قــبــال نـیـکـی و کــار درســت ..

زشـتـی و بـی‌احـتـرامـی کـرد کـسی
نـقطـۀ بـازخـوردِ خـار بـاشـد خـسـی

قـدرشناسی نـیست ، مـرام نـاکـسان
گل شـناسی نـیست ، مـعیـار خَـسان

آنـکـه فــرش زیــر پـایِ کـودن اسـت
درخـور و شـایستـۀ پا خـوردن است

تــاج نـهـادن بـر ســر بـی‌مـعـرفـت !!
حکمِ‌ گوشت‌بسپردنست‌برگرگ‌‌صفت

من نـمی‌گویـم ؛ نـکن خوبی ، گَـهی :
" نـیـکـی بـسـیـار ، یـعـنـی ابـلـهـی "

تــا‌ گـلــوگـیـرت نـکــرد و نـاگــزیــر :
حـجـم و مـیـزان دهـانـت لـقمـه گـیر

بـنـد صلـح بـر بـی‌صـلاحـی وا نـکـن
ســاده بــا بـی‌قـابـلـیـت ،، تــا نــکــن

آنـچـه بـایـد یـافـت از کانـون گـرگ :
" اعتماد ، مرگ‌است‌ در قانون گرگ "

اعـتـمـاد بـرگـی‌سـت در چـنـگال بــاد
ریـز و پـودر کـرد بـرگ را بی‌اعـتـمـاد

در کـمـیـنـنـد گـرگ و روبـاهِ کـلـک ..!
دام بِـگُـستـردنـد سـرِ راه ؛ مـشـتـرک

عـقـل بـکار گـیریـد و هـوشـیاریِ تـام
تـا نـیـوفـتیـد خـام و آسـوده بـه دام

هــر کـه دانـســت ارزش کــار تــو را
مـیــدهــد تــرمــیــمِ جـبــرانِ بــهـا

تــا نــشــد ســواسـتـفـاده‌هـا بـسـی !
اعــتـمـادت را نــکـن خــرج کــســی

آن کسان ، کس مـعـتمـد بـشمـرده‌انـد
ضـربـه‌هـای بـی‌شـمـاری خــورده‌انــد

بـر چـنـیـن افـراد ؛ نـبـایـد داد بـهـا ..
پس به حـال خـویـش بـگذاریـد رهـا

آنـکـه می‌نـامنـد بـزرگـست و سـِتُـرگ
گاه در پوستیـن میش است گاه گرگ

آنچـه بایـد گـفـت ، سـرانـجامِ سخـن
نـیست بـرابـر تـشـت و آفـتابـه لـگـن

هـرکـسـی را طبـق مـعـیارش بـسنـج
زیـر بـنـایی را ؛ ز مــعـمـارش بـسنـج

موش را در فاضـلاب است ؛ جایـگاه
کوسـه را دریـا و آب است ؛ جـایـگاه

روشـنـی ؛ زیـبـنــدۀ شــیــر ســپـهــر
شرط دوستی ،در وفاداریست و مهر

سـیـنـۀ ایـن داسـتــان ؛؛ بـشـکافـتـم
" ارزش و ‌ بـی‌ارزشـی را یــافــتــم "

پیش از اینـکه بـاد بـیانـدازد ز اسب
بر کـلاه و زیـن و افـسارت بـچـسـب

مـرهـمِ بی‌عار و بی‌درد ، اشـتباسـت
رحم و دلسوزی به نامرد ، اشتباست

آنـکه رنـجانـدت ، بـرنـجانـش کـمـی
آنـکه سـوزانـدت ، بسـوزانـش هـمی

پـنــدِ پـایـانـبـنـدِ شـعـر را بـشـنـویـد
هرچقـدر خوبی کنید ، بد می‌شویـد

بــرکـه و قـلاب و مــاهـیـگـیـر و آب
کِرم خوراکی بود و نقش طعمه یاب

لقمـه را بـلعیـد و ماهی طعمه گشت
خـود دهـان آن شکارچی لقمه گشت


منظومه_گرگ‌ولک‌لک
یزدان_ماماهانی
آغازسرایش۵_۴_۱۴۰۲
پایان‌سرایش۱۷_۴_۱۴۰۲

شاعر نمی خواهد که این شعر را نقد کنید.

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 85 نفر 162 بار خواندند
امیر عاجلو (21 /04/ 1402)   | قاسم لبیکی (21 /04/ 1402)   | علی معصومی (21 /04/ 1402)   | یزدان ماماهانی (22 /04/ 1402)   | شیما رحمانی (07 /06/ 1402)   |

رای برای این شعر
امیر عاجلو (21 /04/ 1402)  قاسم لبیکی (21 /04/ 1402)  شیما رحمانی (07 /06/ 1402)  
تعداد آرا :3


نظر 3

  • امیر عاجلو   21 تیر 1402 10:11

    .مانا باشید و شاعر rose

  • قاسم لبیکی   21 تیر 1402 12:35

    درود فراوان
    دستمریزاد
    خسته نباشید
    زیبا و پندآموز سروده آید
    سپاس applause applause

  • شیما رحمانی   07 شهریور 1402 12:16

    درودها بر شما بزرگوار. بسیار زیبا. سنگین و وزین????????????????????

تنها اعضا میتوانند نظر بدهند.

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا