لبت تر شد از آن کندو غزل می ریزد انگار
چه ترکیبی می و شعر و عسل می ریزد انگار
تو ماهی و طبیعی بوده این زیبائیِ خاص
که از رو و سر تو بی عمل می ریزد انگار
چه غم داری ؟ از آن شب که سرت بی شانه مانده ست
نم چشمت بداهه بی علل می ریزد انگار
پراز شوقم ! به دستانم گرفتم جان خودرا
شبی کز جفت چشمانت اجل می ریزد انگار
صبوری کن تو خوبی و تمام خوبی ات گاه
به یک زخم زبان یا یک مَثَل می ریزد انگار
تو حرف از رفتن آوردی دهانم بسته شد باز
نگفتی ابر گاهی بی جدل می ریزد انگار !
تک بیت ؛
اسرار مرا خاک نکردید بگوئید ؟
هی خاک نکردم مگر اقرار شما را
دو بیت دیگر
آن خطّ پر پیچ لبش یا دآور چالوس بود
صدها تصادف بین لب هامان چه بی مقصود بود
هی گرم صحبت می شدو گم میشدم در چشم او
در روز برفی بس لبش پر دود و مه آلود بود
تک بیت
تا بوسه ی لب های تو چسبید به لب هام
دیدم که ز کندوی دهانت عسل آمد
تعداد آرا : 4 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 23 خرداد 1400 20:43
درود و سلام موفق و مانا باشید
محمد خوش بین 23 خرداد 1400 21:25
سلام و درودها بانو
بسیار زیبا سرودید
منصور آفرید 24 خرداد 1400 09:28
درود بر شما
بسیار زیبا
علی احمدی 25 خرداد 1400 21:02
به به دل و دست مریزاد استاد گران ارج و توانا
کاظم قادری 26 خرداد 1400 14:02
سلام ودرودها و بسیار زیبا بود مرحبا بر شما باد
مریم نصیری 27 خرداد 1400 22:10
با سلام و سپاس لطف دارید دوستان گرامی