3 Stars

مرد جنگل

ارسال شده در تاریخ : 17 مهر 1399 | شماره ثبت : H9413061



پیوسته نفرینَم کنید
ناجسته پیدایَم کنید
همرزم آن روزانِ من!
این درک محدودت کجاست؟
سراغ از آن مصیبتها،
ملامتها حقارتها،
سراغ دل در ناکجا خواهم گرفت!!!

اما جهان دیگرم،
در عمقِ این غرقابِ خون!
دیوانه اَم ، سرگشته اَم
کورم ، حواسم رفته است...

همراهِ آن روزانِ من
هر شانه اَم پُر گشته از زخم تبر!
از پا فتاده پایِ من،
نیزم نماندست یک کَبَر!

خنیاگرم،
همسایه یِ تنهایِ من
اکنون تبر ، چشمش به دست،
هشیار و مست...
باری به یک "ها" منتظر...

وه که چه سرد است بادِ تو ،
شاخِ جوانش می زند بر استخوان!
گرچه که من افتاده اَم!
پیرم ، علیلم ، عاجزم
اما جوانیهایِ من در یادِ تو آیا کنونت مانده است؟
هیچوقت نبودی اینچنین
سرد و فسرده دستِ من!
کم طاقتم ، آری ولی
این زهرِ سوزِ سردِ تو،
هر نوچه ای را افکند
اینکه منم پیرم،
دگر نایی نمانده در تنم!
لیک هم نماندست هیزمی
گرمم نگهدارد شبان،
روزان به پیکارِ تواَم!!!

خنیاگرم،
هیچت غمت آخر مباد...
آخر به خاکم افکنی،
خاکم به رویم افکنی!
کاندر پی اَم هیچ غم مباد
هیچ شاه و هیچ خانم مباد

ای تو زمهریرم همین،
امروز هبوبیدن مباش!!!
امروز که من تنهاترم
خویشم نباشد همسری،
همخوابه ای
کز کامِ او باشد مرا یک دو پسر!

وای اَم که می لولی به خود
از مرگِ من آخر چه حاصل باشدَت
جانانِ من
همراهِ آن روزانِ من!
سرما به جانم می زند،
هم کلبه و هم این سرا را می زند
هم آذرخش هم صاعقه،
چونان زشعله آفرین!
شادی زِ دلها می برد!!!

همراهِ آن روزانِ من
تنها به زنجیرِ جنون،
تنها به این مستی فزون،
تنها کنون تنها زبون...
آخر تو را چونت شگون؟

وای اَم که می لولی به خود!
ظلم اَت مگر کم آمده،
خونها که می پلکی به خود؟

این زوزه یِ سرد آت به خون
سردی به ایمان می زند،
شلاقِ ایمان می زند!!!

پیرم ، تو می دانی ، نزن!
آتش به این طاقت نزن!
این جانِ بیمارم ببین،
زهری به درمانم نزن!

خنیاگرم
مستی به خون می دانمَت!
اکنون مرام اَت خواهمَت،
سازش به رامش خواهمَت!

وای اَم که می لولم به خود!!!
سردی فتاد بر استخوان
لرزم ببین!
دیگر دو زانویم توان،
یارایِ ماندن استوار،
خالی به جانم می زند!

پلکم چه سنگین می زند،
خوابم چه شیرین می زند!
خوابم زِ مستی بیخبر،
آید به سر،آید به بر
آید به جانم بی خبر!
وای اَم که می لولم به خود!!!
وای اَم که می لولم به خود!!!

شاعر از شما تقاضای نقد دارد

تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 3 از 5
ارسال ایمیل
کاربرانی که این شعر را خواندند
این شعر را 108 نفر 252 بار خواندند
امیر عاجلو (17 /07/ 1399)   | محمد رضا درویش زاده (17 /07/ 1399)   | کاویان هایل مقدم (17 /07/ 1399)   | ولی اله بایبوردی (17 /07/ 1399)   | علی مرادخانی (17 /07/ 1399)   | اکرم بهرامچی (17 /07/ 1399)   | محمد مولوی (18 /07/ 1399)   | امین آزادبخت (19 /07/ 1399)   |

رای برای این شعر
تعداد آرا :3


نظر 6

  • امیر عاجلو   17 مهر 1399 10:17

    درود بزرگوار ا rose rose rose

    • امین آزادبخت   19 مهر 1399 07:48

      سلام مرد نازنین

      حضورت
      تنور دلم را
      چون آتشگاه زرتشت
      گرم نگه می دارد به امید

      بزرگرمرد
      چقدر دوست داشتم خطی بر نقد شعر می نگاشتید
      تا بل بیاموزم
      خطهای بی سوادی اَم را
      بر این خط استوار

      به بهترین سلامت ها برایت
      وتقدیم یک گل rose

  • محمد رضا درویش زاده   17 مهر 1399 11:23

    بسیار زیبا و استادانه درود بر شما applause applause rose

    • امین آزادبخت   19 مهر 1399 07:51

      سلام پارسی مرد دُردانه گوی

      حضورت
      غنیمتیست ،
      که دل را به عرش می برد
      ایضا روح را به آرامش دعوت

      امید که همانطور بوده باشد

      هرچند
      دوست داشتم نقاط قوتش را بیان می داشتی

      با بهترین سلامت ها برایت
      و تقدیم یک گل rose

  • کاویان هایل مقدم   17 مهر 1399 11:50

    درود ها عزیز
    rose rose

    • امین آزادبخت   19 مهر 1399 07:56

      سلام نازنین مردِ کهن مرز و بوم

      حضورت ،
      کوه نور است

      گرم باور کنی یا نه
      دوست می داشتم
      خطی بر خطم می کشیدی
      حتی اگر بطلان می بود

      با بهترین سلامت ها برایت
      و تقدیم یک گل rose

سریال خاتون قسمت6
سریال خاتون قسمت 6
تبلیغات فرهنگی
تو را به هیچ زبانی
بازدید ویژه
ورود به بخش اعضا

تولد اعضا