نمیدانم از کدامین راه،نسیمِ سحر
عطر گلهای مادربزرگ را می آورد ...
گویی در لابلایِ
صفحه های گمشده ی زمان
هنوز هم برای خرید نان می روم
طعم توت و آلبالوهای کوچه را
به خاطر می آورم
و گاهی صدای گربه ی کنج حیاط را
می شنوم ...
دوستانم برای بازی صدایم میکنند
و راه مدرسه همچنان دور است .
آری، مسیرِ نسیم را باید جُست
در این زندگی سیاه
به کودکی هایم حسادت میکنم
کاش از دفترِ مدرسه
یک نفر برایم،گچ رنگی بیاورد ...
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 3
امیر عاجلو 24 تیر 1400 23:33
درود و سلام موفق و مانا باشید
اکرم بهرامچی 25 تیر 1400 01:32
راه مدرسه همچنان دور است .
کاش از دفترِ مدرسه
یک نفر برایم،گچ رنگی بیاورد ...
عباس قره خانلو 25 تیر 1400 01:35
سپاسگزارم
کاویان هایل مقدم 26 تیر 1400 07:56
خیلی قشنگ سرودی عزیز
مرحبا