نازنین من،
بازکن پنجره ات را
ببین چه گونه، آفتاب می رودتاغروب کند،
وشب، نم نمک ازراه می رسد،
ماه می تابد،
ومهتاب
چه سخاوتمندانه،
سعی درپرکردن اندام خالی ازتو ام رادارد،
ومن باانگشتانی سرخ وکرخت
از عاشقانه نوشتن های بی شمارم برای تو
چشمانم رامی بندم، وبردامن مهتاب می آویزم،
تاتورا، همان گونه که بودی،
زیبا ببینم..
ای شبیه من، تنها،
بیا، بیا، تا، یک بار دیگر
جام نگاهت را، از شراب نابی که دربستر عشقم،
پروریده ام، پرکرده،
و ذره ذره درکامت بریزم،
وازتو، بپرسم،،
دوست داشتن، دانی چیست؟
تو نیستی، اما من تورا، هم چون، رایحه گلی که لابه لای گلبرگهایش پنهان است،
در لایه های جانم پنهان داشته ام،
نازنین من،
بازکن پنجره ات را
مگذار، پشت این پنجره بسته
هم چون پرنده ای اسیر،
درانتظار توبمانم،
تا بمیرم.......
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
محمد تقی خوشخو 26 آبان 1400 19:45
درود ها نثارتان استاد گرانقدر عالی بود