تورا درعمق جانم پنهان کرده ام!
وهرلحظه، واژ ه ای ازتو، برآن می نویسم تاتکمیل شود!
من تورا باورکردم!
ولبخندراباتوتجربه!
هرلحظه درخودم باتو حرف می زنم!، جوری که انگار باهمه دوریت چه نزدیکی؟؟!!
و درمن جاری!
درست مثل غنچه ای که نادیده بشکفد!
قلبم اصرار در زنده کردن خاطرات از دست رفته را دارد!!
تو، آمدی!! ،
همچون رگباری که برکویری خشک وسوزان اعتنایی نکرد وگذشت؟!!،
و من رفتنت را باور ندارم!!
گویی توهم زده بودم، که دارمت وکنارمی؟!!
و.....
امروز، به دنبال یافتنت نه ازپا،
بلکه از نفس افتاده ام!!!
اگر با تو حرف نزنم؟؟
اگر، از تو نگویم؟؟
خود را فراموش می کنم!!
و تا ابد خانه ام آفتاب را نخواهد دید!!
و امروز تنها، سکوتی سرد وغمبار،
جای خالیت راپر کرده!!
و غم انگیز تر، که تبدیل به غریبه شده ایم!!
و هیچ چیز مثل گذشته نشد، که نشد!!
تو، نباشی،
چیزی برای دیدن نیست!!
نمی دانم؟؟
قلبی که در اعماق وجودم شکسته را درکدامین گور به خاک بسپارم؟؟!!!
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 6
امیر عاجلو 18 مهر 1400 14:11
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
نازنین نکیسا 19 مهر 1400 09:01
درود و سپاس
دادا بیلوردی 19 مهر 1400 01:17
درود بر نکیسای عزیز
احساستان زیباست
نازنین نکیسا 19 مهر 1400 09:01
سلام وعرض ادب استادگرامی
سپاس ازلطف بی کرانتان
حسین یوسفی رزین 20 مهر 1400 21:30
زیبا قلم زدید
با احساس ومتین
درود
نازنین نکیسا 21 مهر 1400 09:31
عرض ادب استادگرامی
بینهایت سپاسگزارم