در ابتدای فصل بهاری که ناگهان
یاسِ سفیدِ خانۀ ما تشنه ، مُرده بود
تیغی بزد کُشنده ، به رخسار باورم
آنی که هیچ لقمۀ پاکی نخورده بود
مغزی که بویِ کهنۀ آن شورِ تازگی
از یاخته های عصبِ بینی ام گرفت
آخِرغذایِ لاشخوران شد، ولی دمی
حالِ مرا به خاطرِ خوشبینی ام گرفت
افکارِ گوسفندی و خویِ پلنگی اش
تدفینِ عشق در بغلِ قلبِ سنگ را
بابی جدید کرد، در آداب عاشقی
تا طعمِ انگبین بزند، آن شرنگ را
صدها نگاهِ لوده به ناسورِ پیکرم
عکس زوال عشق، برانداز می کنند
صدها مشامِ خواب درآغوش واهمه
راهِ رواجِ مزبله را، باز می کنند
معشوقه ام همیشه چنین بی وفا نبود
فرصت برای عاطفه ، پیدا نمی شود
جایی اگر به کامِ عفونت ، کشیده شد
دیگر، به کامِ مریمِ عَذرا نمی شود
آبی که ره به خانۀ فرعونِ مصر برد
از روی عشقِ مادرِ موسی گذشته بود
طفلی ، که ظالمانه به چاهی فکنده شد
از بُن ، عزیزِ حادثه ای نانوشته بود
خونابه های قی شده از حلقِ قافله
تاوان مرگِ همدلیِ نیمه راه بود
جیغِ عقیمِ خاسته تا قله های شب
فریادِ دردِ ساحره ای پا به ماه بود
غمپاره ای گران ، به توتقدیم کرده ام
تا رنگ خون شاهرگت ، سرخ ترشود
شعرم به روی شاکله ام ، تیغ می کشد
شاید، طلسمِ غیرتِ من ، بی اثر شود
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 20 مهر 1400 10:40