آغازعاشقی بود
آن روزِ پاک و زیبا
میدان دلبری بود، آن ساحل فریبا
وقتی سپرده بودم،
دل را به خنده هایش،
امواجِ ناشناسی ، ذهن مرا رها کرد
از موج های دریا،
از کوچه های رؤیا
ازهرچه دیدنی بود، غیراز نگاهِ گرم و
چشمانِ دل ربایش
آن روز زندگی را، آهنگ دیگری بود
انگار آسمان را،
احوال بهتری بود
یک ساز آسمانی، یک رنگِ جاودانه
تعبیرِ خوابِ پرواز،
در اوج بی نهایت
وقتی سُرورِ ساحل، با من قیاس می شد،
وقتی که پُر، مشامم
از بوی یاس می شد،
من بودم و نگاهی، بر بی کران تردید
من بودم و سوالی،
از ابر و بادِ تهدید
آیا دوباره فردا ، هست او مرا پذیرا ؟
آیا به سر رسیده ، فصلِ چرا و زیرا ؟
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 مهر 1400 19:00
سلام ودرود