گفتم: ز عشق تو ، عمرم تباه شد
تا کی فغان کنم؟
از روی مرحمت ، مَحرَم بدان مرا
گفتا: نشانه ای، بر ما عیان نما
کردار، گوهر است
صد بار گفته ام، این نغز نکته را
گفتم: که درد را، چه سان عیان کنم؟
جز ناله چون توان
شفاف تر کشید، تصویرِ درد را ؟
گفتا: که دردمند، دارو طلب کند
با ناله کی توان
درمان و گرم کرد، بنیادِ سرد را ؟
گفتم: که عشق تو، از جنس آتش است
خاکسترم مکن
مهری، عنایتی، دارو رسان مرا
گفتا: که لافِ عشق، آری توان زدن
اما تَبَت اگر، از حدّ فرا رَوَد
هذیان روان کند، یا در زبان تو
یا زیر و رو کند، جان و جهان تو
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 2
امیر عاجلو 21 آذر 1400 15:57
درود بر شاعر گرامی ,شعر شما را خواندم موفق باشید
محسن جوزچی 22 آذر 1400 00:38
درود بیکران جناب کرمی
بسیار زیبا سنفونی عشق را قلم زدید