هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال!
برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر
راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو
گاهی سراغِ مهرِ عدالت ز خود بگیر
جای سکوت و نشستن در کنجِ واهمه
بر پای شو و ننگِ ذلالت ز خود بگیر
رنگی نوین بزن به تصاویرِ خاطرت
گَرد و غبارِ یأس و ملالت ز خود بگیر
در باغ دل، نهالِ شعور و شرف بکار
بادِ غرور و بوی رذالت، ز خود بگیر
هان ای غریبِ واله! بیا با سمندِ عشق
یکسر بتاز و روحِ کسالت ز خود بگیر
وقتی که عمرِ آدمی این گونه کوته است
چابک بران و گَردِ بطالت ز خود بگیر
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نقد 1
محمد نیک روش 13 خرداد 1401 08:32
عرض احترام جناب کرمی. قلمت مست.
قطعا از دیدتون مستور مانده این دو مصرع
که ایراد وزنی دارند:
وقتی که عمر آدمی.....
جای سکوت و نشستن....
مستفعلن مفاعل مستفعلن فعول
زنده باشید بزرگمهــر.
ایام به کام