شیدا! بیا و شام دلم را سپیده کن
انگیزه های زندگی ام را عدیده کن
بر زخم های جان و تنم مرهمی بِنه
دورِ جدید رابطه را یک پدیده کن
شیدا! بیا و از رهِ این دل عبور کن
در شوره زارِ خشکِ وجودم ظهور کن
جانی دگر به هرزه علف ها عطا مکن
هفت آسمان رابطه را، پر ز نور کن
شیدا! بیا که طاقت ابرم نمانده است
بهر نبرد، گُرزِ ستبرم نمانده است
روحی دوباره بریز، در جام پیکرم
جایی درونِ کاسۀ صبرم نمانده است
شیدا! بیا و رنگِ دلی بر دلم بزن
بذر کرم، به مزرع کم حاصلم بزن
با گیسوان نرم و لطیفت قلم بساز
یک رنگ نو، به باورِ ناقابلم بزن
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 24 شهریور 1401 09:53
سلام ودرود