الکل از مستی خود هستی و من رستم رها
یا بیا مستم بکن یا از ازل هستم رها
یا ز مستی باغ و بستان را به آتش می کشم
یا که من را در حریق از حسرتش بستم رها
شب هیاهو می کنم روز از سرم افسانه ها
آن از آن شیرین تلخت این هم از دستم رها
در نمازم هر شب از سقراط و اقلیدس زنم
در سجودم سجده بر کر میزنم شستم رها
یا اپیکوری شوم یا نیچه را درمان کنم
یا که خود در کنج این میخانه ها مستم رها
عاقبت دست از سرش بردارم اما من اگر
راء رامین را برایش حل کنم استم رها
با احترام
تقدیم به نگاه پرمهرتان
کهنه سرباز ایرانی
رامین خزائی
تعداد آرا : 3 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 01 تیر 1401 10:48
!درود