تقدیرم است یا چه نمی دانم…
تا بوده همین بوده،
هر بار…درست همین وقت سال اتفاق افتاده؛
نرسیده به بهار چیزی در من تمام می شود!…
حسی در من
از بین می رود!…
همین چندی پیش
در سرمای سوزناک با همه عشقی ک دم میزد تنهایم گذاشت
و من چه غریبانه و انگشت به دهن مات ماندم
این اتفاق
آنقدر تکراری ست،
آنقدر زندگی اش کرده ام،
که دیگر از افتادنش نه ناراحت می شوم،
نه حتی غمگین،
زندگی یادم داد
آدم ها رهگذرند و اکثر
معنی حرفهایی که میزنند را نمیدانند
اوی تو اگر رفت،
اوی دیگر در راه است!...
و” عشق همیشه در مراجعه ست!…“
چهارشنبه ششم دی ماه نود و شش
27دسامبر
مهران قرجه داغی
تعداد آرا : 2 | مجموع امتیاز : 4 از 5
نظر 1
امیر عاجلو 26 خرداد 1400 19:40
لطیف و دلنشین